فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

خاطرات سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی

27 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

یونس زنگی آبادی ، سال 1340 ش در خانواده ای مستضعف و متدین ، در روستای زنگی آباد کرمان به دنیا آمد . پدرش ملا حسین ، مردی مومن و عاشق اهل بیت بود . وقتی در سن 75 سالگی از دنیا رفت یونس 12 سال بیشتر نداشت .از این پس ، یونس نوجوان برای کمک به هزینه زندگی در کنار درس خواندن ، به کار گری روی آورد . با شروع زمزمه های انقلاب در حالی که دانش آموز دبیرستان بود در تظاهرات و حرکتهای انقلابی نقش جدی داشت .تد بیر ، شجاعت و جسارت او در عملیات مختلف باعث شد تا او را فرماندهی بنامیم که تمام زندگی اش در جبهه های جنگ خلاصه می شد .

*شورای ده برای تحویل یخجال ، تلویزیون و ….. اسم می نوشتند و قرعه کشی می کردند . اسم مادرش در آمده بود .

گفت : تا وقتی تمام مردم یخچال نداشته باشند ، مادر من یخچال نمی خواهد .

*یک برگه بزرگ آورد بیرون و بسم ا… گفت

شرایطش را نوشته بود .

همه اش از جبهه و ماموریت و مجروحیت و شهادت گفته بود و این که من باید با شرایط سخت حاج یونس بسازم تا با هم ازدواج کنیم . شرط کرده بود مراسم عقد توی مسجد باشد .

*همه را دعوت کرده بود مسجد .

از سپاه کرمان هم آمده بودند .

دعای کمیل که تمام شد ، عاقد توی جمعیت دنبا لش می گشت .

تازه مردم فهمیدند مراسم عقد حاج یونس است .

*می رفتیم برای تحویل خط

گفت بذار من پشت فرمان بنشینم .

توی راه یک خمپاره شصت خورد کنارمان . به خط که رسیدیم گفت : یک تکه پارچه نداری

دستم را ببندم ؟

ترکش خورده بود توی ساعدش و خون از دست و آ ستینش می چکید .

وقتی اعتراض کردم که چرا با زخم دستش رانندگی کرده گفت : ما می خواهی خط را تحویل بگیریم ، زشت است آدم توی این شرایط بگوید دستم زخمی شده .

*به غیر از آب قمقمه آب دیگری نداشتیم .

دستور داد هر کس آب دارد بدهد به اسیرهایی که از دیشب توی محاصره بودند .

*با شهید حاج قاسم میر حسینی رفته بود حج .

تمام سوغاتی شان را از قم خریده بودند .

می گفتند : این پول ،ارزکشور ماست ، باید آنرا به داخل برگردانیم .

*بیست و پنج روز از والفجر 8 می گذشت . تصمیم گرفت خاکریز یکی از خطوط فاو – البحار را دو جداره کند .

با چراغ یک چراغ قوه کوچک راننده بولدوزر را هدایت می کرد که خاک را کجا بریزد .

راننده که خسته می شد خودش می نشست پشت فرمان و ……..

*موقعیت حاج قاسم خیلی خطرناک بود .

از پشت بی سیم اعلام کرد اگر من شهید شدم ، بعد از من حاج یونس فرمانده لشکر است .

*پنج نفر بودیم .

بعد از نماز به حاجی گفتم : امشب شام دعوت شما ییم و خیلی اصرار کردم .

حاج یونس گفت : خدایا چی می شد امشب کسی ما را دعوت می کرد ؟ !

هنوزچند دقیقه نگذشته بود که جوانی به طرف ما آمد و گفت : برادرها امشب افتخار بدهید و مهمان من باشید .

گفت : مادرم غذابرای پنج نفرزیاد درست کرده و گفته دوستانت را دعوت کن .

من هم گفتم اولین کسی که توی مسجد دیدم دعوت می کنم .

*پل ماهی گیری را حاج یونس با چنان سرعتی گرفت که همه فرماندهان متعجب بودند و باور نم کردند .

آقا محسن رضایی که پشت بیسیم گفت : مسئولین از کارش تشکر کرده اند می فهمیدیم چه کار کرده است

*ساعت هشت شب کتفش ترکش خورد .

از ترس این که خاکریز تمام نشود یا اینکه حاج قاسم بفهمد تا ساعت چهار صبح ادامه و کار را تمام کرد .

دو ،سه روز بعد دیدمش .

از بیمارستا ن فرار کرده بود .

می گفت : هنوز یک دستم سالم است .

*دود باروت صورتش را سیاه کرده بود . گوشه چادر نشست و با خاک زیر سرش را بلند کرد .

گفت : با اجازه من 10 دقیقه بخوابم . سر ده دقیقه بیدار شد .

با تعجب گفتم : حاجی خوابت همین بود ؟

با خوشرویی گفت : توی جبهه هر بیست و چهار ساعت ، بیشتر از 5 دقیقه خواب سهم آدم نمی شود .

من چهل و هشت ساعت نخوابیده بودم ، سهمیه ام را گرفتم

*آخرین باری که آمده بود مرخصی گفت : حاج قاسم اسم تیپ مارا گذاشته امام حسین (ع) .

حاج یونس می گفت : چون اسم ما تیپ امام حیسن (ع) است دوست دارم مثل امام حسین (ع) شهید شوم .

*حواله ماشین را که دادند بهش ، نپذیرفت .

با خودم گفتم چقدر وضعش خوب است که ماشین براش بی ارزشه !

وقتی رفتم توی خانه اش ، یک اتاق کاهگلی بود ویک اتاق نیمه کاره .

*قبل از کربلای 5 آمد قرارگاه .

موقع خدا حافظی رگ گردنش را بوسیدم و التماس کردم شفاعتم کند .

گفت : این جوری نگو ، خدا به همه توفیق بدهد ….

بار دوم که التماس کردم ،گفتم به خدا قسم چیزدیگری می بینم .

لبخندی زد و گفت : پس تو هم فهمیدی ؟

خودش زمان شهادتش را میدانست .

*از بالای خاکریز صدایم زد

بی مقدمه به خورشید اشاره کرد و گفت : می بینی آفتا ب چه طور غروب می کند ؟

با تعجب گفتم : بله

گفت : آفتاب عمر من هم دارد غروب می کند

*گفت : از من راضی هستی یا نه آن دنیا یقه ام را نگیری ؟

گفتم : من حلالت کردم . از تو راضی ام .

گفت : اگر از ته دل این را گفتی آن دنیا شفاعتت را می کنم .

*داشت فاطمه را می بوسید . تا من را دید رنگش عوض شد .

گفت : حاجی زخمی شده آوردنش کرمان .

گفتم : پس حاجی شهید شده ؟

گفت : نه ! علی شفیعی شهید شده ..

گفتم : حاجی هم شهید شده ؟

گفت : نه علی یزدانی شهید شده .

گفته بود اگر کسی آمد گفت زخمی شدم و من را آورده اند کرمان ، شما بدانید شهید شده ام .

*گفت : من که شهید شدم باید از روی پا بشناسیدم .دوست دارم مثل امام حسین (ع) شهید شوم .

روی تابوت را که کنار زدم ………………….

آری ، در نهایت خاک شلمچه و عملیات کربلای 5 با شکوه ترین فراز زندگی سردار شهید حاج یونس زنگی آبادی بود . حماسه شور انگیز حاج یونس در این عملیات ، نام زیبای او را برای همیشه در کنار نام مردان بزرگ این سرزمین جاودانه کرد .

یادش گرامی ، راهش پررهرو باد

 1 نظر

شهید مرتضی جاویدی

27 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

شهید مرتضی جاویدی- فرمانده گردان فجر-معروف به اشلو
شهیدصیاد شیرازی در مورد او گفته اند:در تمام دورانی که همراه رزمندگان وفرمانده هان دفاع مقدس خدمت حضرت امام میرسیدیم فقط یکبار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت وپیشانی آنرا بوسیدواو کسی نبود جز إشلو معروف….
شهید جاویدی: نمی‌گذارم اُحُد دیگر تکرار شود

شهید مرتضی جاویدی در تیر ماه سال 1337 در روستای جلیان فسا و در یک خانوادة متدین و مذهبی دیده به جهان گشود و درحال و هوای صمیمی روستا پرورش یافت . همزمان با تحصیل به کارهای مختلفی چون دامپروری و کشاورزی مشغول گردید تا بدینوسیله علاوه بر تأمین هزینة تحصیل به امرار معاش خانواده کمک نماید . وی دورة ابتدائی را در جلیان و دورة راهنمائی را در نوبندگان فساگذراند سپس راهی شهرستان فسا شد و در دبیرستان ذوالقدر این شهر مشغول به تحصیل گردید و در سال 1356 با مدرک دیپلم تجربی این دوره را نیز با موفقیت به پایان رساند .

شهید جاویدی که برحسب دستور رهبر کبیر انقلاب (ره) مبنی بر ترک پادگانها ، از خدمت سربازی در رژیم ستم شاهی امتناع ورزید ، پس از پیروزی انقلاب با انگیزه ای متعالی به حمع آفتابی پاسداران پیوست و به عضویت این نهاد مردمی درآمد . شهید همواره خود را یک سرباز و یک بسیجی کوچک می دانست و هرگاه الز مسئولیت وی درجبهه سؤال می شد با کمال فروتنی جواب می داد : فقط خدمتگرارم و ازاین که سرباز امام زمان (عج) هستم بسیار خوشحالم .

شهید مرتضی جاویدی مدتی را در جبهه ی غرب و کردستان به مبارزه با گروهکهای مزدور گذراند و پس از شروع جنگ تحمیلی گامهای استوار خود را بر خاک تفتیده ی خوزستان قهرمان نهاد و عاشقانه در عملیاتهای مختلف از جمله : فتح المبین ، بیت المقدس ، رمضان ، والفجر 1و2و8 ، خیبر و بدر و کربلای 4و5 شرکت کرد و حماسه ها آفرید . شهید، مدتها فرماندهی گردان همیشه پیروز فجر از تیپ المهدی (عج) را بر عهده داشت . یاران همرزم او هرگز خاطرة رشادتها و حماسه های شهید مرتضی جاویدی را از یاد نخواد برد . پیکر مطهر و نورانی این سرباز سلحشور به دفعات آماج تیر قرار گرفت .

شهید جاویدی پس از عملیات والفجر 2 به دیدار امام (ره) افتخار یافت و حضرت امام نیز او را مورد لطف و مهر قرار داده وپیشانی بلندش را بوسید . مرتضی در این دیدار از امام خواست تا برای شهادتش دعا کند . روح سراسر اشتباق شهید سرانجام در هجده بهمن 65 در ازدحام زخم و آتش ، قفس خاکی تن را گشود و عاشقانه بسوی میعادگاه ابدی به پرواز درآمد . عملیات کربلای 5 یادمان پرواز این عاشق واصل را در دل خونین خود جای داده است . خاک شلمچه شقایق زار خون این شهید و صدها شهید گلگون کفنی است که عاشقانه در آسمان لاجوردی جنوب به پرواز درآمدند .

شهید مرتضی جاویدی در سال 1360 همسری وفادار برگزید و تمرة این پیوند دودختر با نامهای زینب و زهرا است که زهرا هنگام شهادت پدر هنوز به دنیا نیامده بود . او در مراسم عروسی خود با لباس بسیجی حضور یافت تا نشان دهد باید رزمنده در همه حال آمادة نبرد باشد . حکایت دلاورمردیهای شهید بزرگوار که جای جای جبهه با نام او آشناست در این مقال نمی گنجد . به همین متخصر بسنده کرده وبه عنوان حسن ختام گلبرگهایی از دست نوشه های خونین او را براین سپید سکوت می نگاریم :

« نمی دانم من چکار کرده ام که شهید نمی شوم شاید قلبم سیاه است .خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را، وقتی با هم صحبت می کردیم می گفتیم اگر جنگ تمام شد و ما زنده باشیم چکار کنیم ؟ واقعاً نمی شود زندگی کرد و به صورت خانواده های شهدا نگاه کرد …. و این جاست که ما واماندگان از قافلة نور باید بگوییم خوشا به حال آنان که با شهادت فتند . »

خاطره

عملیات والفجر دو واقعه در کردستان کوه‌های سر به فلک کشیده پیرانشهر ـ جلویان و همچنین‌کوه‌های‌قمطره‌و تمرچین و کدو و برده‌زرد و از همه مهم‌تر

تنگه‌ی پرخاطره‌ی برده‌زرد. پیرامون شهید بزرگوار “مرتضی جاویدی” فرمانده گردان فجر تیپ المهدی خاطره‌ای بیان می‌دارم(همرزم شهيد) .
چهار روز از عملیات را پشت سر گذاشته بودیم و پادگان عظیم حاج عمران و همچنین گمرک و کوه‌های فوق‌الاشاره توسط رزمندگان دلیر اسلام به تصرف درآمده بود و در این راستا گردان فجر به فرمانده شهید یاد شده مستقر در تنگه‌ی برده‌زرد ـ که راه عبور و مرور دشمن بعثی به پادگان مزبور بود ـ از سه طرف در محاصره‌ی شدید نیرو‌های بعثی بود و تنها یک راه عقب‌نشینی وجود داشت که این گردان به مدت چهار روز با ده‌ها شهید و زخمی و اسیر با دشمن زبون در جنگ بود و هراسی به

خود راه نمی‌داد. ساعتی از روز پنجم گذشته صدای بیسیم فرماندهان منطقه عملیاتی از جمله شهید صیاد شیرازی، سرلشکر محسن رضائی و همچنین سردار اسدی فرمانده تیپ المهدی و شهید حاج محمود ستوده معاون تیپ و سردار حاج عبدا‌… محسن‌نیا و جمع دیگر از فرماندهان عملیاتی مبنی بر این که: برادر جاویدی، گردان شما در محاصره‌ی شدید دشمن می‌باشد. عقب‌نشینی کنید. این شهید بزرگوار پاسخ به آنان داد که: فرمانده‌ی من امام‌خمینی است و به دستور ایشان عمل می‌کنم و نمی‌گذارم اُحُد دیگر تکرار شود. خداوند رحمت کند شهید صیاد شیرازی که اظهار نمودند: این چه کسی است که این چنین پاسخ می‌دهد؟ شهید اسدی فرمانده تیپ در پاسخ صیاد شیرازی گفت: این فردی است به نام مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر تیپ می‌باشد . شهید صیاد دست به آسمان برده و برای این جوان دلیر و رشید اسلام دعا نمود که خداوند نگه دارد چنین افرادی برای اسلام و مسلمین که چنین شجاعانه و با درایت دفاع مقدس را ادامه می‌دهند. بعد از پیروزی این عملیات اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت‌ امام به تهران رفتند و بنده لیاقت و شایستگی این دیدار را نداشتم. جناب سرلشکر رضایی موضوع را با حضرت امام در میان می‌گذارد. حضرت امام بر پیشانی این شهید بوسه می‌زند. موقع برگشت برادران تیپ به پادگان جله‌بان که مستقر بودیم، سردار محسن‌نیا و همچنین شهید حاج محمود ستوده و دیگر برادران به اینجانب گفتند که واقعه‌ی عجیبی در بیت حضرت امام رخ داده. بنده زیاد اصرار می‌کردم که چه شد به من بگویید . خدا رحمت کند سردار حاج محمود ستوده معاون تیپ فرمودند از مرتضی سؤال کن . این سردار بزرگ اسلام فردی بسیار فروتن و نجیب بود که نمی‌خواست مطلب را به بنده بگوید. خداوند حفظ بدارد سردار محسن‌نیا فرمودند برادر خضری حضرت آقا پیشانی مرتضی را بوسه زد. در حین بحث و گفت‌وگو بودیم تا این که خبر را کسب کردم پریدم و جای بوسه‌ی حضرت امام بر پیشانی این شهید والامقام را بوسه زدم و افتخار ‌می‌کنم. برادران عکاس در آنجا حاضر بودند که یک عکس یادگاری گرفتند، بگذار در تاریخ بماند. ایشان ره صد ساله را یک شبه در کربلای 5 پیمودند و بنده هنوز اندر خم یک کوچه‌ام.

به نقل از نصیر بوشهر

 

 نظر دهید »

خاطرات مقام معظم رهبری از شهید کاوه

27 مهر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

خوب است من از برادر، شهيد عزيزمان محمود كاوه ياد كنم كه من او را از بچگي اش مي شناختم . پدر اين شهيد جزو اصحاب و ملازمين هميشگي مسجد امام حسن(ع) بود كه بنده آنجا نماز مي خواندم و سخنراني مي كردم؛ دست اين بچه را هم مي گرفت و با خودش مي آورد .

من مي دانستم كه همين يك پسر را دارد. پدرش را هم قاعدتا برادرهاي مشهدي مي شناسند، از همان وقتها همين جوري بود پرشور و بي محابا در برخورد ، گاهي حرفهاي تندي هم مي زد كه در دوران اختناق، آنجور حرفي را كسي نمي زد. اين بچه آن جوري توي اين محيط خانوادگي پرشور و پرهيجان تربيت شد .خوراك فكري او از دوران نوجواني اش كه شايد آن سالهائي كه من مي گويم ، ايشان مثلا دوزاده و سيزده سال شايد هم چهارده سال بيشتر نداشت ـ عرابت بود. از مطالب مسجد امام حسن (ع) كه اگر از شما ها برادرهاي آنوقت بودند مي دانند كه چه سنخ مطالبي بود و مي شود فهميد ديگر از نوارها و از آثار آن مسجد كه چه جور مطالبي بود . در يك چنين محيط فكري اين جوان تربيت شد و جزو عناصر كم نظيري بود كه من او را در صدد خودسازي يافتم . حقيقتا اهل خودسازي بود . هم خود سازي معنوي ،اخلاقي و تقوائي و هم خود سازي رزمي. در يكي از عملياتهاي اخير دستش مجروح شده بود كه آمد مشهد؛ مدتي هم که اينجا در بيمارستان بود، مدت كوتاهي است، ظاهرا بعد برگشت مجددا جبهه. تهران ،‌آمد سراغ من ، من دیدم دستش متورم شده است؛ بنده نسبت به كساني كه دستشان آسيب ديده حساسيت دارم ، فوري پرسیدم دستت درد مي كند؟
گفتش كه نه . بعد من اطلاع پيدا كردم كه برادرهاي مشهدي كه آنجا هستند، گفتند كه دستش شديد درد مي كند؛ او حتي درد را كتمان مي كرد و نمي گفت . اين مستحب است كه انسان حتي المقدور درد را كتمان كند و به ديگران نگويد. يك چنين حالت خودسازي ايشان داشت .
يك فرمانده بسيار خوب بود از لحاظ اداره ی واحد خودش كه تيپ ويژه ی شهداـ فكر مي كنم حالا لشكر شده ، آنوقت تيپ بود يك واحد خوب بودـ جزو واحدهاي كار آمد محسوب مي شد و به اين عنوان ازش نام برده مي شد. خود او هم در عملياتهاي گوناگوني شركت داشت و كار آزموده ی سميدان جنگ شده بود. از لحاظ نظم اداره ی واحد ، مديريت قوي ،‌دوستي و رفاقت با عناصر لشكر و از لحاظ معنوي ، اخلاقي ، ادب ،‌تربيت و توجه يك انسان جوان ولي برجسته بود . اين هم يكي از خصوصيات دوران ماست كه برجستگان هميشه از پيران نيستند؛ آدم، جوانها و بچه ها را مي بيند كه جزء چهره هاي برجسته مي شوند . رهبان اليل و استون النهار غالبا تو همين بچه ها وتوی همين جوانهاست . ما نشسته ايم از دور داريم نگاه مي كنيم، حسرت مي خوريم و آرزو مي كنيم .
كاش برويم توي محيط آنها ،‌ كمتر وقتي است كه بنده همين حالا ها دلم پرواز نكند به سمت محفل سنگر نشينان ، آنجا انسان ساخته مي شود و اين جوانها خوب ساخته شده اند و شهيد كاوه حقيقتا خوب ساخته شد .

البته من در مشهد و در كل سپاه، عناصر برجسته زياد سراغ دارم، حقا و انصافا چهره هائي را من سراغ دارم كه اخلاقيات و خصوصيات اينها را كه مشاهده مي كند، از نزديك حالات عرفا و سالك بزرگ برايش تداعي مي شود، نه حالت نظاميان بزرگ ، از نظامي گري فراترند اگر چه در نظاميگري هم انصافا چيره دست و نيرومندند

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 266
  • 267
  • 268
  • ...
  • 269
  • ...
  • 270
  • 271
  • 272
  • ...
  • 273
  • ...
  • 274
  • 275
  • 276
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)

آمار

  • امروز: 1801
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • فرا رسیدن حلول ماه محرم را به شما تسلیت عرض می نمایم (5.00)
  • وصیت نامه شهید درویشعلی شکارچی (5.00)
  • وصیتنامه شهید محمدجعفر دشتستانی (5.00)
  • مجموعه از خاطرات شهید همت (5.00)
  • ماجرای اقدام شهید «نخبه زعیم» که منجر به خلق پیروزی کربلای ۵ شد (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس