نذر پیروزی رزمندهها!
به نام خدا
«عزت ملکی» یکی از زنان طایفه نودیه گفت: با اینکه خودمان در مضیقه بودیم به غارهای اطراف روستاها پناه برده بودیم، اما دلمان با جوانانی بود که برای دفاع از وطن در جبههها میجنگیدند و در آن شرایط دامهایمان را برای سلامتی و پیروزی آنها نذر میکردیم.
«عزت ملکی» یکی از زنان طایفه نودیه گفت: با اینکه خودمان در مضیقه بودیم به غارهای اطراف روستاها پناه برده بودیم، اما دلمان با جوانانی بود که برای دفاع از وطن در جبههها میجنگیدند و در آن شرایط دامهایمان را برای سلامتی و پیروزی آنها نذر میکردیم.
عزت ملکی یکی از زنان طایفه «نودیه» در اطراف پادگان ابوذر استان کرمانشاه است؛ او با لباس کردی سورمهای رنگ که گلهای همرنگ و برجسته بر تن دارد، با لهجه کردی ایلامی که به فارسی خیلی نزدیک است و دستهای پینه بسته که سختیهای زندگی روستایی را چشیده، خیلی حرفها از دفاع مقدس برای گفتن دارد.
این شیرزن کرمانشاهی در فرصتی کوتاه برای ما از روزهایی که صدام آشیانهشان را ویرانه کرد، سالها سقفشان آسمان و پناهگاهشان غارهای تاریک و نمناک بود، روایت میکند.
صبح زود بود که هواپیماهای عراق منطقه را بمباران کردند، بچهها با این صدای وحشتناک از خواب بیدار شدند و به گریه افتادند؛ نمیدانستیم کجا باید برویم به همراه 5 تا بچههایم به سمت کوهها رفتیم؛ مردم پا برهنه و بدون هیچ لوازمی و فقط برای نجات جانشان، به سمت کوهها میدویدند.
غاری نزدیک محل سکونت ما بود که تا 9 روز در آنجا ماندیم؛ مردها برای تهیه مواد اولیه غذا به خانهها میرفتند؛ آرد و آب میآوردند و با چیدن سنگها کنار هم تنوری درست کرده بودیم و نان درست میکردیم.
لباسهایمان را در گوشهای از این غار میگذاشتیم؛ یکبار میخواستم لباس پسرم را عوض کنم، وقتی خواستم آن را بردارم، دیدم که یک مار بین لباسها چنبره زنده که خوشبختانه کاری با ما نداشت.
دامهایی داشتیم که از شیر و ماست آن استفاده میکردیم؛ در آن شرایط دشوار و با وجود کمبودها گاهی برای سلامتی رزمندهها و پیروزی آنها گوسفندهایمان را نذر میکردیم.
گاهی وقتها خلبانهای ارتش را میدیدیم که بالای سر ما پرواز میکردند؛ بعضی وقتها هلیکوپتر شهید شجاع و دلاور «علیاکبر شیرودی» را میدیدیم که به ما نزدیک میشد و میگفت «اینجا نایستید، عراق میخواهد اینجا را بمباران کند» ما از آن منطقه دور میشدیم و میدیدم که هواپیماهای عراق همانجا را بمباران میکنند.
دامهایی داشتیم که از شیر و ماست آن استفاده میکردیم؛ در آن شرایط دشوار و با وجود کمبودها گاهی برای سلامتی رزمندهها و پیروزی آنها گوسفندهایمان را نذر میکردیم.
آن قدر اتفاق در ایام جنگ میافتاد که لحظه به لحظهاش خاطره است؛ در خاطرم هست یکبار دشمن روستای «کلاره» را با موشکهایش نشانه گرفته بود؛ بعد از حمله وقتی به روستا رسیدیم با جنازههای مردم بی گناه مواجه شدیم و غمانگیزترین صحنهای که دیدم این بود که بر اثر اصابت ترکش بمبهای عراق، شکم یک زن باردار متلاشی شده بود و جنینش بیرون افتاده بود.
خدا را شکر که به برکت انقلاب اسلامی منطقه امن شده است و از خداوند میخواهیم شر تمام دشمنان ما را به خودشان بازگرداند و رهبر عزیزمان را تا انقلاب مهدی (عج) حفظ کند.