به نام خدا
… لحظههای آخر که قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود: «مگه مولایمان امام حسین(علیه السلام) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم»شهید که شد، هم تشنه بود هم بی دست…
حضرت سیدالشهدا حسین بن علی(ع) شب پیش از هجرت به سوی کربلا در پایان خطبهای بلند فرمودند: «آگاه باشید، هر آن که میخواهد خونش را در راه ما اهل بیت، که راه حق است، نثار کند و خود در بهشت لقاءالله منزل گیرد، با ما راهی کربلا شود. من فردا صبح انشاءالله به راه میافتم.»
و هنوز بانگ الرحیل برخاسته است و همان فریاد در آسمان بلند تاریخ طنینانداز. صحرای کربلا به وسعت تاریخ است و کار به یک ( یا لیتنی کنت معکم ) ختم نمی شود . اگر مرد میدان صداقتی ، نیک در خود بنگر که تو را نیز با مرگ انسی اینگونه است یا خیر … آنان که از مرگ می ترسند از کربلا می رانند … و مگر نه آنکه گردنها را باریک آفریده اند تا د رمقبل کربلای عشق آسان تر بریده شوند ؟ و مگر نه آنکه پسر آدم عهدی ازلی ستانده اند که حسین را از سرخویش بیشتر دوست داشته باشند؟ هر کس می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا بخواند ، اگر چه خواندن داستان سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد . از باب استعاره نیست . اگر عاشورا را قلب تاریخ گفته اند زمان هر سال در محرم تجدید می شود و حیات انسان هر بار در سید الشهدا علیه السلام .حب حسین (ع) سر لاسرار شهداست . فاین تذهبون ؟
و حکایت می کنیم از راهیان کربلا، این راحلان قافلهی عشق که لبیک گویان به سوی حسین شتافتند تا جواب “هل من ناصر ینصرونی” او را از پس هزارو چهارصد سال گویند.
و اینک ما مرور می کنیم جوان مردی و ایثارشان را و فریاد می آوریم : “ای شقایق های آتش گرفته، دل خون ما شقایقی است که داغ شهادت شمارا بر خود دارد . آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟” (شهید سید مرتضی آوینی)
و این هم 8 خاطره از لحظه کربلایی شدن پرستوها، باشد که سر سفره اربابشان ما را نیز یاد کنند .
ای شقایق های آتش گرفته، دل خون ما شقایقی است که داغ شهادت شمارا بر خود دارد . آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟
شهید که شد، هم تشنه بود هم بی دست…
شهید شاپور برزگر گلمغانی، فرمانده محور عملیاتی لشکر 31 عاشورا
شهادت: 13/8/1362
یه دستش قطع شده بود، اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند: «با یه دست که نمیتونی بجنگی، برو عقب.» میگفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود: والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابداً عن دینی»
عملیات والفجر 4 مسئول محور بود. حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده. با عدهای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت.
… لحظههای آخر که قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود: «مگه مولایمان امام حسین(علیه السلام) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم»
شهید که شد، هم تشنه بود هم بی دست…
8خاطره از لحظه شهادت کربلاییان
خواسته های یک شهید
طلبه شهید مصطفی آقاجانی در جاده خمپاره خورد و سرش قطع شد. دیدند سر بریده لبهایش تکان می خورد و «یا حسین» می گوید. بعد از شهادت کوله پشتی اش را باز کردند ، در برگه ای نوشته بود:
1- خدایا ! امام حسین علیه السلام با لب تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود )
2- اربابم با سر بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که خمپاره از پشت سر به شهید خورده است )
3 -سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام بالای نی قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « یا حسین » بگویم.
مثل امام حسین
گفت : چون اسم تیپ ما امام حسین است ، دوست دارم مثل امام حسین شهید شوم . بعد از کمی مکث ادامه داد: من که شهید شدم باید مرا از روی پاهایم بشناسید.
روزی که رفتم تعاون برای شناسایی جسد ، روی تابوت را که کنار زدم جای سر ، پاهایش بود. (راوی : همسر شهید یونس زنگی آبادی)
شهیدی که شرمنده امام حسین نشد
سردار شهید حاج احمد کریمی فرمانده گردان لشگر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام
کنار قبر آماده ای نشسته وعجیب به فکر فرو رفته بود . بنده خدایی روی شانه اش زد وگفت : حاج احمد این قبر برای تو خیلی کوچک است . تو بااین قد بلند توی این قبر جا نمی گیری . به فکر یک قبردیگر باش . حاج احمد کریمی درجواب گفت : من به شما قول می دهم که این قبر برای من بزرگ هم باشد .همیشه می گفت : شهادت با یک تیرو ترکش که نفع شهادت نیست . آدم باید مثل امام حسین علیه السلام شهید شود تا شرمنده آقا نشود . من دوست دارم روز قیامت اگر قرار شد مرا به امام حسین علیه السلام معرفی کنند قطعات بدنم را روی پارچه ای قراردهند وبگویند این احمد کریمی است .گذشت تا اینکه در کربلای 5 گلوله توپ به او اصابت کرد وقطعات بدنش را در کیسه کوچکی جمع کردند ودر همان قبر دفنش کردند . احمد به آرزویش رسید وشرمنده امام حسین علیه السلام نشد .
خیره شده بود به آسمون. حسابی رفته بود توی لاک خودش. بهش گفتم: «چی شده محمد؟» انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدیم (اِرباً اِربا) یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه! یا باید بعد از عملیات کربلای 5 برم کتاب بخونم یا همینجا توی خط بهش برسم…»
توی بهشت زهرا(سلام الله علیه) میخواستند دفنش کنند، دیدم جواب سؤالش رو گرفته.با گلوله توپی که خورده بود روی سنگرش…
اِرباً اِربا یعنی چی؟
شهید سید محمد شکری پزشکیار گردان عمار لشکر 27 محمد رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)
شهادت: 12/12/1365 - کربلای 5، شلمچه
خیره شده بود به آسمون. حسابی رفته بود توی لاک خودش. بهش گفتم: «چی شده محمد؟» انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدیم (اِرباً اِربا) یعنی چی؟ میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه! یا باید بعد از عملیات کربلای 5 برم کتاب بخونم یا همینجا توی خط بهش برسم…»
توی بهشت زهرا(سلام الله علیه) میخواستند دفنش کنند، دیدم جواب سؤالش رو گرفته.با گلوله توپی که خورده بود روی سنگرش…
اعزامی از قم به کربلا
شهید حاج حسن الله دادی مسئول طرح و برنامه ریزی لشکر 17 علی بن ابیطالب(علیه السلام)
شهادت: 25/10/1365 - کربلای 5 - شلمچه
خیلی دوست داشت بره زیارت کربلا. روی کوله پشتیش نوشته بود:«اعزامی از قم به کربلا». خط قشنگی داشت. یه شب قبل از آخرین اعزامش به جبهه بود که رفتم پیشش. داشت این دو بیت رو روی پارچه سفیدی می نوشت:
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم
بر مشامم چون زدند یک قطره از عطر حسینی سبقت از عود و گلاب و نافه و عنبر گرفتم
این شعر زیبا همیشه ورد لبش بود؛ حتی شب قبل از شهادتش.
دعا خواندن در جبهه
چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا میخوانی
شهید محمد باقر مؤمنی راد لشکر 32 انصارالحسین(علیه السلام)
شهادت: 9/2/1365 - والفجر 8 - فاو
قبل از اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید. گفت: «حاجی! خواب دیدم. قاصد امام حسین(علیه السلام) بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:
«به زودی به دیدارت خواهم آمد» یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود: «چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا میخوانی؟»»
همین جور که داشت حرف میزد گریه میکرد. صورتش شده بود خیس اشک. دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد شهید شد. امام حسین(علیه السلام) به عهدش وفا کرد…
درخواست شهید علمدار
شهید سید مجتبی علمدار از رزمندگان لشکر 25 کربلا
شهادت: 11/10/175 - بیمارستان ساری
مداح اهل بیت بود و از گریه کنای امام حسین(علیه السلام). وصیت نامهاش هم بوی امام حسین(علیه السلام) می داد. توی وصیت نامهاش نوشته:
وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنند و تنها امید من همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده است را روی صورتم بگذارند. قبل از آنکه مرا در قبر بگذارند، مداحی داخل قبر برود و مصیبت جده غریبم حضرت زهرا(سلام الله علیه) و جد غریبم امام حسین(علیه السلام) را بخواند.
به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است».
«حاجی! خواب دیدم. قاصد امام حسین(علیه السلام) بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:«به زودی به دیدارت خواهم آمد» یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود: «چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا میخوانی؟»»
در وصیت نامه شهدایی که خوانده ام یک نکته نظرم را هر لحظه به خود جلب می کند و آن اینکه در تمامی وصیت نامه ها از امام حسین(ع) و یارانش یادی شده و به نحوی ما را به مسئله ولایت فقیه توصیه و سفارش کرده اند. و این سفارشات نیست مگر به خاطر اهمیت فرهنگ عاشورا و ایثار، و حمایت از ولایت فقیه. و این ما هستیم که باید این راه را ادامه دهیم. (هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله)
و با حرف کاری از پیش نمی رود. آیا اهل عمل هستیم؟؟؟؟