فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وصیت هایی که پای نخل ها نوشتند

03 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

کنار نهری که به نهر علی بن ابی‏طالب(ع) مشهور شده بود، مسجدی قرار داشت که واحد اطلاعات در آن جا مستقر بود. در نمازخانه‏ی مسجد، سوله زده و روی آن را با خاک پوشانده بودند؛ به این ترتیب، سنگر محکمی درون مسجد ساخته شده بود. ضمن این که استتار هم داشت و عراقی‏ها اگر شناسایی هوایی می‏کردند، متوجه هیچ عارضه‏ی اضافه‏ای نمی‏شدند
اروند (3)

عقبه‏ی لشکر عاشورا، در کنار اروند رود بود. قرار بود نیروهای اطلاعات که حضورشان در کنار گردان‏ها ضرورتی نداشت، به آن جا منتقل شوند. پس از مدت‏ها آموزش، دیگر نیازی به نیروهای اطلاعات در جمع گردان‏ها نبود.

مینی‏بوس وتویوتایی آمد. مهدی ودوستانش وسایلشان را جمع کردند و به سوی منطقه‏ی عملیاتی به راه افتادند، مقصد آن‏ها نخلستان‏های حاشیه‏ی اروند بود.

کنار نهری که به نهر علی بن ابی‏طالب(ع) مشهور شده بود، مسجدی قرار داشت که واحد اطلاعات در آن جا مستقر بود. در نمازخانه‏ی مسجد، سوله زده و روی آن را با خاک پوشانده بودند؛ به این ترتیب، سنگر محکمی درون مسجد ساخته شده بود. ضمن این که استتار هم داشت و عراقی‏ها اگر شناسایی هوایی می‏کردند، متوجه هیچ عارضه‏ی اضافه‏ای نمی‏شدند.

در لشکر، همه‏ی واحدها این نکته را برای حفاظت اطلاعات، رعایت کرده بودند. بهداری لشکر در مدرسه و قرارگاه لشکر هم تا آخرین روزهای قبل از عملیات، درون یک دهکده بود.

مهدی و دوستانش به مسجد هدایت شدند. پله‏هایی از طبقه‏ی هم‏کف جدا می‏شد. پشت سر، اتاقی به منزله‏ی هال بود و از آن جا راه به اتاق دیگری داشت. سمت دیگر هال، اتاقی بود که سنگر مهدی و دوستانش شده بود. آن جا حمید اللهیاری، علی شیخ علی‏زاده، کریم وفا، کریم حرمتی و… و مهدی با هم بودند. جمعی صمیمی که به علت سنگینی کار، کسی فرصت توجه به غیر نداشت. اگر فرصتی کوتاه هم پیش می‏آمد، از خستگی بی‏هوش می‏شدند.

فرماندهان ارشد سپاه، آمار و ارقام جزر و مد اروند رود را در ده سال گذشته در اختیار مهدی و دوستانش گذاشته بودند. آن‏ها هم تحقیق و بررسی را به کمک آن اطلاعات به شدت پی‏گیری می‏کردند. شاید اگر موعد حمله در تابستان یا بهار بود، یک بررسی روی آمار و ارقام ارایه شده، می‏توانست تا حد زیادی زمان جزر و مد کامل در روزهای مختلف را معلوم کند؛ اما این وضعیت در زمستان و پاییز، تفاوت فاحشی با فصل‏های دیگر داشت

آن روزها، مسؤولشان کریم حرمتی بود. کریم قبلا روی مین رفته و کف پایش انحراف پیدا کرده بود. او به شکل خاصی می‏لنگید. بعد از بهبود نسبی در شهر مانده بود تا برای امرار معاش خانواده کاری پیدا کند! اما، نیاز جنگ و واحد اطلاعات لشکر او را می‏طلبید. مسؤولین لشکر با او تماس گرفتند و خواستند، اگر می‏تواند برای شناسایی‏های حمله‏ی آتی، خودش را به منطقه برساند. کریم هم کار و خانه را رها کرد و به جبهه آمد.

لشکر عاشورا، شناسایی جدی از اروند را تازه شروع کرده بود؛ اما انبوه تجهیزات دشمن در منطقه، مساله‏ساز شده بود. نیروها با دیدن ابهت اروند و عظمت کار دچار دلهره و ترس شده بودند. مساله‏ی رادارهای رازیت هم مزید بر علت بود. کریم نزدیک ظهر به منطقه رسید. فتحی، مسؤول واحد اطلاعات به او فهماند که قضیه از چه قرار است. کریم با همان لبخند همیشگی گفت: این که مشکلی نیست. همین امشب خودم می روم شناسایی.

خیلی‏ها حرف او را به شوخی گرفتند، آن هم با مجروحیت‏های پی در پی کریم در یک سال اخیر.اما فتحی، کریم را خوب می‏شناخت؛ بنابراین، فقط به او گفت که بقیه‏ی بچه‏ها خیلی آموزش دیده‏اند، با این همه نتوانستند خوب جلو بروند. کریم در پاسخ گفت: این که چیزی نیست! من هم امروز آموزش می‏بینم.

خلاصه همان روز کریم، یکی دو ساعت داخل یکی از نهرها آموزش غواصی دید و تمرین کرد و شب، با یکی از بچه‏های اطلاعات به شناسایی رفت. آن‏ها، خورشیدی‏ها و سیم خاردارهای دشمن را که مقابل سیل بند و داخل آب ایجاد شده بود، پشت سر گذاشتند و مواضع عراقی‏ها را شناسایی خوبی کردند. بعد هم به سلامت به مقر برگشتند. از فردای آن روز، نیروهای اطلاعات از کار کریم قوت گرفتند و کارشان را با جدیت و سرعت بیش‏تر پی‏گیری کردند.
اروند رود

اطلاعات لشکر عاشورا در دو محور کار می‏کرد. مسؤول اطلاعات محور یکم، اصغر عباسقلی‏زاده و محور دوم کریم حرمتی بود. برای هر دسته از نیروهای خط شکن، دو نفر نیروی اطلاعاتی در نظر گرفته شده بود. در هر محور، 6 تا 8 نفر، هدایت غواص‏ها را بر عهده داشتند؛ اما مهدی چون دیر به خط و شناسایی اروند رفته بود، از همراهی دسته‏های خط شکن جا ماند. قرار شد او مسیر گردان امام حسین (ع) را مطالعه کند. هر چند هنوز حضور وی قطعی نبود اما او کار خود را شروع کرد.

فرماندهان ارشد سپاه، آمار و ارقام جزر و مد اروند رود را در ده سال گذشته در اختیار مهدی و دوستانش گذاشته بودند. آن‏ها هم تحقیق و بررسی را به کمک آن اطلاعات به شدت پی‏گیری می‏کردند. شاید اگر موعد حمله در تابستان یا بهار بود، یک بررسی روی آمار و ارقام ارایه شده، می‏توانست تا حد زیادی زمان جزر و مد کامل در روزهای مختلف را معلوم کند؛ اما این وضعیت در زمستان و پاییز، تفاوت فاحشی با فصل‏های دیگر داشت. پرآبی و کم‏آبی اروند تحت تأثیر بارندگی‏ها بود و همین عامل در تغییر جریان آب مؤثر بود.

شناسایی‏ها هم ادامه یافت و کم کم پایان کار نزدیک می‏شد. گاه شدت جریان آب، کار شناسایی را نیمه تمام می‏گذاشت و گاه غواصان در برگشت، به جای مورد نظر نمی‏رسیدند و آب آن‏ها را به ساحل دیگری می‏برد. این مساله، با توجه به اصل رعایت حفاظت اطلاعات، مشکل ساز هم می‏شد.

کم‏کم کار شناسایی محورهای عملیاتی تکمیل شد. با جدیت، تلاش و رعایت اصل حفاظت، تقریبا هیچ درگیری‏ای که ظن عراقی‏ها را برانگیزد، به وجود نیامد. روزهای آخر، روزهای غریبی برای بسیجیان بود. هم دل‏تنگی‏ها رو به افزایش بود و هم لذت‏ها. نخلستان حاشیه‏ی اروند، پناهگاه بچه‏ها بود. وصیت‏نامه‏های زیادی پای درختان نخل نوشته می‏شد. نمازها، نیازها، گریه‏ها، دل‏تنگی‏ها، قرار و مدارها با خدا و شهدا، عهد اخوت بستن‏ها و…
علی، انگار طور دیگری شده بود. روی جاده می‏دوید، می‏خندید، بالا و پایین می‏پرید، معلق می‏زد و فریاد می‏کشید. فرماندهان گردان‏ها برای توجیه به منطقه آمدند و داخل آب رفتند. آن‏ها تا حدی جلو برده شدند که بتوانند محل ماموریتشان را ببینند. اروند مطمئن شده بود که خبرهایی هست. از خواب بلند شده بود و منتظر نیروها تا آن‏ها را ببلعد

نخلستان در لحظات غروب، حال و هوای دیگری داشت؛ گوشه‏ای از تصویر تنهایی و غم امیرالمومنین (ع). نخل‏ها شاهد صمیمی‏ترین و پاک‏ترین لحظات بسیجیان بودند.

منطقه به تدریج تغییر می‏کرد. جاده‏ی عملیاتی را شن‏ریزی کردند، فرماندهان محورهای عملیاتی و گردان‏ها برای توجیه منطقه مرتب در حال رفت و آمد بودند. سلاح‏های سنگین در منطقه مستقر شد و برنامه‏ریزی برای انتقال نیروها به منطقه و جست و جوی محل مناسب، شروع شده بود.

بالاخره یک روز صبح، جاده آماده‏ی عبور شده بود. مهدی و علی شیخ علی‏زاده، اولین قدم‏ها را بر روی جاده‏ی عملیاتی گذاشتند. علی، انگار طور دیگری شده بود. روی جاده می‏دوید، می‏خندید، بالا و پایین می‏پرید، معلق می‏زد و فریاد می‏کشید. فرماندهان گردان‏ها برای توجیه به منطقه آمدند و داخل آب رفتند. آن‏ها تا حدی جلو برده شدند که بتوانند محل ماموریتشان را ببینند. اروند مطمئن شده بود که خبرهایی هست. از خواب بلند شده بود و منتظر نیروها تا آن‏ها را ببلعد. افزایش نیرو، این نگرانی را در فرماندهان به وجود آورد که مبادا حساسیت دشمن برانگیخته شود. گردان‏ها تا آن زمان در دو منطقه مستقر بودند، گردان‏های خط شکن در کنار کارون بودند و گردان‏های پشتیبان در بهمن شیر. قبل از انتقال کل این نیروها، محل‏هایی برای استقرارشان در خط در نظر گرفته شد. قرار شده بود که گردان‏های خط شکن کنار نهر چهارم مستقرشوند. محل استقرار گردان امام حسین (ع) - که مهدی در آن بود - روستایی بود که هم به مقر مهدی و دوستانش نزدیک بود و هم به قرارگاه. پاسگاه‏هایی که کنار نهرها و نزدیک اروند رود بودند، برای استقرار نیروهای غواص خط شکن - حدود 8 دسته - در نظر گرفته شده بود. جلسات توجیهی و سخنرانی‏های قبل از عملیات در سطح لشکر عاشورا شروع شده بود.

منبع:فاتحان

 نظر دهید »

اروند، رودخانه ای وحشی

03 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

در این اوضاع، اروند، این رود وحشی فهمیده بود خبرهایی هست و خود را آماده می‏کرد تا از طعمه‏هایش پذیرایی کند، اما…

اولین گام برای اجرای عملیات شناسایی مواضع عراقی‏ها در آن سوی اروند بود؛ ولی مشکلات زیادی برای این کار وجود داشت. مهم‏ترین آن عبور از رودخانه‏ی اروند بود.

آب رودخانه دو جریان متفاوت داشت. در موقع مد، جریان آب دریا به سمت بصره بود و در موقع جزر، جریان معکوس می‏شد. مشکلات دیگری هم بود، مانند موانع مصنوعی از قبیل سیم خاردار و مین که عراقی‏ها به وجود آورده بودند؛ ساحل پر گل و لای که برای حرکت نیروها سخت بود و چولان و نی‏زاری که به ارتفاع حداقل یک متر اجازه‏ی حرکت به نیروها نمی‏داد. فرماندهان تصمیم قاطعی برای اجرای عملیات گرفته بودند. مهم‏ترین آن آموزش نیروهای شناسایی و غواص بود. آموزش‏ها به دو بخش عمومی و تخصصی تقسیم شد. کلیه‏ی نیروها، آموزش عمومی را می‏گذراندند. رعایت اصل حفاظت و اطلاعات مهم بود؛ به همین دلیل، نیروها کلیه‏ی فنون نظامی و روش جنگ‏های مختلف را می‏آموختند تا از نوع آموزش‏ها، منطقه‏ی عملیات لو نرود. آموزش تخصصی هم در محل خاصی که دارای وضعیتی مشابه منطقه‏ی اصلی عملیات بود، انجام می‏شد.

عناصر شناسایی، پس از گذراندن دوره‏های سخت و طاقت فرسای غواصی، وارد عملیات شناسایی شدند. این رزمندگان باید در شب، با عبور از عرض 600 تا 1500 متری اروند، وارد منطقه‏ی عراقی‏ها می‏شدند؛ سپس با عبور از موانع، به شناسایی می‏پرداختند. عراقی‏ها به کمک رازیت - یک نوع رادار سطحی - دوربین‏های دید در شب، پروژکتورهای قوی، دیدگاه‏های متعدد و سنگرهای چند دهنه در نزدیک‏ترین نقاط ساحل و اسکله‏های مستحکم، بر اروند اشراف داشتند.

کوچک‏ترین بی‏احتیاطی نه تنها باعث اسارت یا شهادت نیروهای غواص می‏شد، بلکه عراقی‏ها با دیدن چنین صحنه‏هایی نسبت به وضعیت منطقه حساس می‏شدند.

آموزش‏ها به دو بخش عمومی و تخصصی تقسیم شد. کلیه‏ی نیروها، آموزش عمومی را می‏گذراندند. رعایت اصل حفاظت و اطلاعات مهم بود؛ به همین دلیل، نیروها کلیه‏ی فنون نظامی و روش جنگ‏های مختلف را می‏آموختند تا از نوع آموزش‏ها، منطقه‏ی عملیات لو نرود. آموزش تخصصی هم در محل خاصی که دارای وضعیتی مشابه منطقه‏ی اصلی عملیات بود، انجام می‏شد

مساله‏ی دیگر آماده سازی منطقه - اقدامات مهندسی و انتقالات - بود. هم زمان با انجام آموزش‏ها، عده‏ای مشغول احداث جاده، پل، سوله، سنگر و حمل و نقل وسایل سنگین نظامی و امکانات مورد نیاز در منطقه‏ی اروند کنار شدند. این مساله، با توجه به رعایت اصل حفاظت و اطلاعات، مشکل دیگری بود. برای جلوگیری از شلوغی منطقه، سعی شد تا دستگاه‏های مهندسی کم‏تر داخل نخلستان پرسه بزنند؛ هم‏چنین با تذکر مسؤولین مبنی بر کاهش تردد در جاده‏های اصلی، یگان‏ها مجبور شدند از حداقل افراد و دستگاه‏ها استفاده کنند. آموزش‏ها کم‏کم جان گرفت. این در حالی بود که تا انجام عملیات چند ماهی مانده بود. برای این که با جو آن روزهای اروند کنار آشنا شویم، بهتر است به یکی از گردان‏های بسیج برویم.

مهدی قلی رضایی یکی از رزمندگان لشکر عاشورا بود. او زمانی که فهمید بوی عملیات می‏آید، خودش را به مقر واحد اطلاعات رساند. در آن جا ابتدا کریم حرمتی را دید. کریم با دیدن او از خوش حالی دوید و خود را به مهدی رساند و صورتش را بوسید. بعد به سرعت نزد کریم فتحی رفت تا خبر آمدن مهدی را به او بدهد. پس از کمی صحبت، قرار شد مهدی در همان محوری که کریم حرمتی، مسؤولیتش را بر عهده داشت، کار کند.
اروند، رودخانه ای وحشی

گردان سیدالشهدا (ع) و گردان علی‏اصغر (ع) زنجان برای آموزش غواصی در قسمتی از ساحل رودخانه‏ی کارون مستقر شده بودند. کریم حرمتی رو به مهدی کرد و گفت: آموزش غواصی گردان سیدالشهدا (ع) بر عهده‏ی ماست. تو هم باید در این آموزش، مربی یکی از گروهان‏ها باشی.

اما مهدی برای آموزش در این سطح، چیز زیادی نمی‏دانست. این مشکل هم حل شد و مهدی در عرض چند روز، آموزش کامل غواصی با فین[1] و لوازم جانبی‏اش را دید. هر روز، ساعت 7 صبح، صبح گاه برگزار می‏شد. پس از آن، نیروها تا ساعت هشت وقت داشتند صبحانه بخورند و آماده شوند برای کار. راس ساعت 8، آموزش شروع می‏شد و تا ظهر بی‏وقفه ادامه داشت. با صدای اذان ظهر، به نیروها استراحت داده می‏شد. نماز در حسینیه و با حضور بسیجیان ادا می‏شد. پس از آن، وقت ناهار بود. بعد از ناهار، یکی دو ساعت وقت برای استراحت بود؛ اما بچه‏ها بیش‏تر به بازی فوتبال می‏پرداختند. ساعت 3 بعدازظهر دوباره آموزش‏ها شروع می‏شد. این در حالی بود که لباس غواصی نیروها هنوز خیس بود!

بسیجی‏ها، هنگام اذان مغرب، از آب خارج می‏شدند و نیمه‏های شب دوباره وارد آب می‏شدند. در حالی که آب اگر راکد می‏ماند، یخ می‏زد!

10 ساعت آموزش و تمرین در شبانه‏روز، در شرایطی انجام می‏شد که حتی تصور آن هم خارج از ذهن بود. سوز و سرمای هوا، نامناسب بودن لباس‏ها، شرایط نامساعد تغذیه و انواع بیماری‏ها که پی‏آمد ساعت‏ها حضور در آب بود.

این وضعیت کم و بیش برای همه‏ی لشکرها یک‏سان بود. میرقاسم میرحسینی، آن روزها قائم مقام لشکر 41 ثارالله بود. غواصان این لشکر هم در منطقه‏ی چویبده، در اروند کنار، به آموزش مشغول بودند.

آن روز صبح، قرار بود برخی از نیروهای خط شکن لشکر برای آموزش شنا به رودخانه‏ی کارون بروند. علی زارعی - یکی از مسئولین لشکر - داشت از کنار کارون می‏گذشت که چشمانش به میرحسینی افتاد. از تعجب خشکش زد، میرحسینی در آن سرما در کارون شنا می‏کرد.

میرحسینی آمد کنار آب. علی زارعی به او سلام کرد. جوابش را داد. بعد دست به گیاهان خشک خودروی کنار ساحل گرفت و خود را از آب بیرون کشید. تمام موهای بدنش سیخ شده بود و مثل بید می‏لرزید. علی زارعی با تعجب پرسید: حاجی! تو این سرما هوس شنا کرده‏ای؟ میرحسینی در حالی که لبخند می‏زد، جواب داد: قرار است امروز گردان‏ها برای شنا بیایند این جا. خواستم قبل از این که آن‏ها تن به آب کارون بدهند، خودم هم مزه‏ی سرما و شنا را چشیده باشم….

او راهش را کج کرد و به طرف قائم مقام لشکر رفت. نفس میرحسینی به شماره افتاده بود. علی زارعی با دیدن او بیش‏تر سردش شد و یقه‏ی اورکتش را بالا کشید. میرحسینی آمد کنار آب. علی زارعی به او سلام کرد. جوابش را داد. بعد دست به گیاهان خشک خودروی کنار ساحل گرفت و خود را از آب بیرون کشید. تمام موهای بدنش سیخ شده بود و مثل بید می‏لرزید. علی زارعی با تعجب پرسید: حاجی! تو این سرما هوس شنا کرده‏ای؟

میرحسینی در حالی که لبخند می‏زد، جواب داد: قرار است امروز گردان‏ها برای شنا بیایند این جا. خواستم قبل از این که آن‏ها تن به آب کارون بدهند، خودم هم مزه‏ی سرما و شنا را چشیده باشم….[2] .

با همه‏ی این احوال، برنامه‏های معنوی، روح‏ها را مقاوم‏تر و مهیاتر از همیشه می‏کرد.

در این اوضاع، اروند، این رود وحشی فهمیده بود خبرهایی هست و خود را آماده می‏کرد تا از طعمه‏هایش پذیرایی کند، اما…

منبع:فاتحان

 نظر دهید »

مرخصی عراقی‌ها به سرباز ایرانی

03 آبان 1395 توسط مادر پهلو شکسته

آخرین بار که محمود به مرخصی آمده بود برایمان تعریف کرد که این مرخصی را عراقی ها به من هدیه دادند گفتم چرا عراقی‌ها؟ گفت چون رفته بودم گشت و وقتی به تنهایی از گشت برمی‌گشتم به چند عراقی برخوردم

محمود اسدی از شهیدان شهرستان ساوه است که در «روستای صفی آباد» چشم به جهان گشود. این شهید در زندگی، خود را شریک مشکلات دیگران می‌دانست. مسجد خانه دوم او بود. ظلم ظالمان و فقر درماندگان از مسائلی بود که همیشه آزارش می‌داد.

وی تنها 20 بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود که برای انجام خدمت به سربازی رفت و چند ماه در جبهه انجام وظیفه کرد. هر وقت به مرخصی می‌آمد و قصد بازگشت را داشت، می‌گفت: انشاءالله با رفتن ما راه کربلای حسین باز می‌شود اگرچه در این راه جان ناقابل خود را فدا کنیم.

بار آخر که به جبهه رفت، گویا خیال بازگشت ندارد و در نهایت در کربلای «مهران» به خیل شهیدان پیوست.
خاطره‌ای از زبان مادر شهید محمود اسدی:

آخرین بار که محمود به مرخصی آمده بود برایمان تعریف کرد که این مرخصی را عراقی ها به من هدیه دادند گفتم چرا عراقی‌ها؟ گفت چون رفته بودم گشت و وقتی به تنهایی از گشت برمی‌گشتم به چند عراقی که آنها هم به گشت آمده و راه را گم کرده بودند، برخوردم. فورا اسلحه را رو به آنها گرفتم و ایست دادم. در دم، تسلیم شدند و سلاح‌هایشان را زمین انداختند و دست روی سرش گذاشت. سلاح‌هایشان را برداشتم و اسیرشان کردم سپس آنها را به مقر آورده و تحویل فرمانده دادم. اگرچه در بین راه وقتی فهمیدند که من تنها هستم و می‌خواستند سرم را زیر آب کنند و فرار کنند اما از فرارشان جلوگیری کردم و به همین علت فرمانده جهت تشویق به من یک هفته مرخصی داد.

گفتم: پسرم چرا این طور مرا نگاه می کنی؟ گفت: مادر، این بار رفتنم با شهادت توأم است و بعد شروع به شیرین زبانی و مزاح کرد و گفت این بار با سرنگونی صدام کافر به مرخصی همیشگی خواهم آمد. خندید و خداحافظی کرد. رفت و به شهادت رسید. انشاء‌الله که با جوانان امام حسین (ع) محشور شود

هنگام خداحافظی چنان بر چهره من خیره شده بود که همان وقت دریافتم که آخرین دیدار با فرزند دلبندم است.

گفتم: پسرم چرا این طور مرا نگاه می کنی؟ گفت: مادر، این بار رفتنم با شهادت توأم است و بعد شروع به شیرین زبانی و مزاح کرد و گفت این بار با سرنگونی صدام کافر به مرخصی همیشگی خواهم آمد. خندید و خداحافظی کرد. رفت و به شهادت رسید. انشاء‌الله که با جوانان امام حسین (ع) محشور شود.

منبع:فاتحان

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 200
  • 201
  • 202
  • ...
  • 203
  • ...
  • 204
  • 205
  • 206
  • ...
  • 207
  • ...
  • 208
  • 209
  • 210
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

آمار

  • امروز: 1562
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت‌نامه شهید شهید حمید احدی (5.00)
  • اولین شهید دهه هفتادی ایران ( از خاطرات شهید حامد جوانی ) (5.00)
  • وصیت نامه شهید محمد حسین یاوری (5.00)
  • شهید اقتداری که با اصرار جواز شهادت گرفت (5.00)
  • بعثی ها با دست های بسته پاهای ما را به پنکه سقفی می بستند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس