آخرین سینِ سفره هفتسین
در سفره هفتسین، پدر هفتسین خودش را هم چیده بود. سنباده اسلحه. ساعت شماتهدار ترکش خورده و خاموش. پارچه سبز همسنگرش که موقع شهادت به کمرش بسته بود. سوزنی که میگفت با آن خودش جراحتهایش را بخیه کرده و …
در سفره هفتسین، پدر هفتسین خودش را هم چیده بود. سنباده اسلحه. ساعت شماتهدار ترکش خورده و خاموش. پارچه سبز همسنگرش که موقع شهادت به کمرش بسته بود. سوزنی که میگفت با آن خودش جراحتهایش را بخیه کرده. عکس سودابه مادرم که در جنگ شهید شد و یک برگه آزمایش.
سینها را شمردم و گفتم: بابا یه سین کمه. سین آخر چیه؟ خندید و به سرفه افتاد. رنگش به کبودی رفت. چند بار دارو را در دهانش اسپری کرد تا کمی بهتر شد. جواب آزمایش را برداشت و با خنده گفت: این دو تا سین داره. سرطان ریه. سرطان خون.
دور سفره نشستیم و دعا کردیم .
در شب نشینی سال نو پدر به جای داستان های شاهنامه برایمان از یک یک رستم های جبهه گفت که چطور شجاعانه به مبارزه با دیوها رفتند. یاد کرد از روزهای حماسه ، یاد آنها که رفتند و جان دادند تا آبی ترین آسمان دنیا مال ما ایرانیها باشد.
می گفت : شبها وقتی منورها دل آسمان را میشکستند فکر میکردند که بر آنها در ساعات و روزها و ماههای گذشته چه گذشته است. حساب اعمالشان را میکردند قبل از اینکه آن ناظر شاهد بر اعمالشان رسیدگی کند.
شبهای عید بهترین زمان برای محاسبه بود. مثل من و تو مینشستند پای سفره هفت سینی که سیب و سماق و سکه ای هم در کار نبود و برایشان اهمیتی نداشت. مهم سفره دلشان بود که ستارههایش را وقتی یا محول الحول و الاحوال میخواندند، میتکاندند…
شبهای عید بهترین زمان برای محاسبه بود. مثل من و تو مینشستند پای سفره هفت سینی که سیب و سماق و سکه ای هم در کار نبود و برایشان اهمیتی نداشت. مهم سفره دلشان بود که ستارههایش را وقتی یا محول الحول و الاحوال میخواندند، میتکاندند…
نوروز در جبهه همیشه در میان گلولهها با گل و بوسه توام میشد. دو رکعت نماز روی آن سجاده پاک میخواندند و آن قدر هم رزمان با هم رفیق بودند که یک دستمال سفید پیدا شود، برای پاک کردن آن بلورهای محرمانه !
و من در فکر بودم که حالا این انسان های زلال نیستند و سفرههای هفت سین ما پر از سرکههای فراموشی شده…
منبع:سایت فاتحان
برای شادی روح شهیدان صلوات