وصيت نامه شهيد قامت بيات
من پاسدارم و وارث خون های پانزده قرن خط سرخ شهادت تشیع که در عصری استثنایی و پر خاطره قرار گرفته ام و مسئولیتها بر دوشم سنگینی می کند .
بسم الله الرحمن الرحيم
من پاسدار وارث خونهاي پانزده قرن خط سرخ شهادت تشيع در عصر استثنايي و پرخاطره قرار گرفته ام و مسئوليتها بر دوشهايم سنگيني مي كند. به آينده و گذشته مي نگرم. پس از فكرها و انديشه ها به نتيجهاي مي رسم كه در راه پيش خودم مي بينم. و يكي اينكه همچون امام حسين (عليه السلام) مانند شهداي كربلا با تمامي وجودم در راه خدا بودن و رفتن ما انتخاب كنم، به صف شهدا بپيوندم. و دومي مانند طاغوتها و يزيدها حيوان وار بمانم و هيچ حركتي هجرتي نداشته باشم و هيچ در هيچ شوم. در اين دنيا نزد خداوند و در برابر خون پاك شهدا و مجروحين، مسئول و در آن دنيا نيز به آتش دوزخ گرفتار شوم.
اولين راه را انتخاب مي كنم. تصميم مي گيرم كه حركت كنم. هجرت مي كنم و در اولين قدم به موانع و سدها بر مي خوريم كه حيوانات انسان نما كه جلو حركت و تكامل انسانها را گرفته و در گوشه و كنار جامعه به فتنه گري و آشوب پرداخته اند و باز مي بينم كه چگونه شيطانهاي بزرگ و كوچك كمر به نابودي اسلام بسته اند. بار ديگر مي خواهند خون صدها هزار شهيد و مجروح را به تباهي بكشند و اين حركت توحيدي را از راه مستقيم منحرف كنند. بر هر مسلمان وظيفه شرعي است كه برخيزند و با اين استعمارگران و شياطين و تجاورزگران تاريخ بستيزند. چون هدف آنها از بين بردن انسانيت و اسلاميت است.
من يك پاسدار اسلام هستم. به سهم خود بايد حركت كنم، براي آزادي مستضعفين و برقراري حكومت اسلامي بايد به امام زمان (عج) لبيك بگويم. اينان خوب مي دانند كه اگر اسلام پا بگيرد، ديگر جايي براي ماندن آنها نيست. چون حكومتهاي آنان متزلزل است. بنابراين به هر قيمتي كه شده مي كوشند، اسلام عزيز و مظلوم را نابود كنند. اين جاست كه صدام عفلقي و حسني مبارك با اسرائيل غاصب، پيمان دوستي و ملك خالد با هواپيماهاي آواكس آمريكايي از خانه خدا پاسداري مي كنند.
التقاطيون و منافيقن دم از اسلام اصيل مي زنند و اين درد است، براي مسلمانان جهان كه نشستهاند و فرياد نمي كشند. مسئوليت خيلي سنگين است. بايد خط سرخ تشيع زنده بماند. بايد غربيها و شرقيها كنار بروند تا زماني كه ظالمان و قداره بندان تاريخ هستند، بايد مبارزه كرد.
بنابراين تصميم گرفتم به سوي الله و رشد انسانيت، با آگاهي از مكتبم هجرت كنم و سرزمين اسلامي را از اشغال اين بي دينان و فتنه جويان وابسته به شياطين شرق و غرب دربياورم. كه ناگهان به فكر مرگ و شهادت مي افتم. سخنان امام خميني به ياد مي افتد كه فرموده: ((مقصد ما مكتب ماست و يا در جايي فرمود: ((مكتب ما شهادت ماست و يا از پيشواي اسلام حضرت علي (عليه السلام) كه فرمود: ((به خدا سوگند علاقه پسر ابوطالب به مرگ بيشتر از علاقه طفل به مادرش است.
وقتي پيشوايم، يعني الگوهاي انسان ها، اين چنين مرگ را توصيف مي كنند، من كه خود را شيعه و پيرو او مي دانم چرا بايد از مرگ و شهادت در راه خدا هراسي داشته باشم. او كه امام و مقتدا و الگوي ما بود، در محراب عبادت وقتي شمشير بر فرقش زدند، فرمود: ((به خداي كعبه سوگند [رستگار] شد.. از اين دنيا رفت و راحت شد. پس ما نيز بايد بگوييم و در صحنه باشيم. اگر نباشيم تنها ناممان شيعه است و رسممان شرك.
يك سفارش به تمام برادران رزمنده كه در جبهه حق عليه باطل مي جنگند، اين است كه: براي شادي روح شهدا سنگرها را پر كنند و خالي نگذارند. بالخصوص سنگر اصلي انقلاب را (مسجد). و ديگر اين كه در برگزاري مجلس ترحيم من طوري نباشد كه دشمنان اسلام شاد شوند. حال عزاداري مي كنيد، بكنيد. گريه و زاري مي كنيد، بكنيد. نقل و شيريني پخش مي كنيد، بكنيد. طوري باشد كه اسلام شكوفا و امام عزيز سربلند و خوشحال [شود.] در آخر از پدر و مادرم تشكر مي كنم كه براي بزرگ كردن من زحت كشيدهاند. مرا حلال كرده و از تمام دوستان و آشنايان حلالي برايم بگيرند و خداي متعال برايشان صبر و رحمت عطا كند. مادر گراميم! افتخار كن كه غير از قامت بيات پنچ فرزند داري كه مي تواني آنها را هم در راه خدا قرباني بدهي.
والسلام عليكم و رحمالله و بر كاته
درباره شهید
شهید قامت بیات : فرمانده تیپ مستقل الهادی (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
در روستای قره آغاج زنجان در سال 1340 به دنیا آمد . او دومین فرزند یک خانواده پر جمعیت بود ، دو خواهر و پنج برادر داشت . پدرش (یحیی ) در قره آغاج ، کشاورزی می کرد . وقتی قامت یک ساله شد خانواده اش به زنجان مهاجرت کردند و پدر به شغل گاریچی و پس از مدتی به رانندگی مشغول شد . به این ترتیب وضع اقتصادی خانواده بهتر شد . مادر قامت مه پاره بیات ، نیز برای کمک به در آمد خانواده قالی بافی می کرد .
قامت قبل از ورود به دبستان مدتی به مکتبخانه نزد فردی به نام ملاعزت رفت و قرآن را فرا گرفت . تمام کوشش وی در مکتبخانه بر یادگیری سریع و بی وقفه قرآن بود . علاوه بر کلام قرآن ، پیش از رسیدن به سن هفت سالگی در کلاسهای شبانه مدرسه ابتدایی شرکت می کرد . پس از ورود به کلاسهای روزانه در کلاسهای شبانه هم با جدیت درس می خواند که پس از مدتی اولیا مدرسه از این مسئله اطلاع یافتند و از ثبت نام وی در کلاسهای شبانه خود داری کردند . او در کلاسهای روزانه درس خود را دنبال کرد . قامت در دبستان خاقانی دوره ابتدایی را به پایان برد و در مدرسه راهنمایی انوری و سپس دبیرستان شریعتی (کنونی) تحصیل خود را ادامه داد . او همواره دوستان کمی داشت . وقتی مادر علت این امر را سوال می کرد که چرا فقط با چند نفر از بچه های محل رفت و آمد می کند ؟ می گفت : همین حد که اینها اهل نماز هستند برای من کافی است که با اینها دوست شوم . مادرش می گوید :
قامت با دیگر فرزندان من خیلی فرق داشت . او پسری نظیف و مسئولیت پذیر بود . زمانی که من منزل نبودم به خوبی از خواهران و برادران کوچک تر از خود مواظبت می کرد و خانه را مرتب و تمیز می کرد و به خوبی از عهده کارها بر می آمد .علاوه بر این بسیار پر انرژی بود . وقتی پدرش به او و خواهر و برادرانش پول توجیبی می داد تنها کسی که آن را پس انداز می کرد قامت بود . او از همان پول توجیبی روزانه، یک دست کت و شلوار برای مدرسه اش به قیمت چهل تومان خرید .
با آغاز نهضت اسلامی مردم ایران برعلیه حکومت خود کامه شاه، قامت وارد مبارزه وسیاست شد . قامت و دوستانش به شیشه های سینما سنگ می زدند .آنها می گفتند :چرا باید سینما باز ولی مسجد بسته باشد . در درگیری با پلیس به طرف آنها آجر پرت می کردند و یا کوکتل مولوتف که شیشه را پر از بنزین بودرا آتش می زدند و از پشت بامها به طرف نیروهای انتظامی شاه ستمکار پرتاب می کردند . ا و به نوارهای سخنرانی امام خمینی گوش می داد . چون فعالیت قامت و برادرانش در انقلاب زیاد بود پدرشان تصمیم گرفت آنها را به روستا ببرد . با حیله های مختلف آنها را سوار ماشین کرد ولی قامت ، یوسف و کریم در اواسط راه از ماشین پیاده شدند و به شهر بازگشتند . وقتی مادرشان علت مراجعت شان را پرسید ، قامت گفت : همه در شهر می خواهند انقلاب کنند ، ما به روستا فرار کنیم ؟!
عاقبت شاه ستمکار مجبور شد تسلیم اراده مردم ایران شود ودر26دی ماه 1357از کشور فرار کند.چند روز بعد از آن همبا آمدن امام خمینی به کشورانقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
قامت بیات حالا با خیال راحت تر درس می خواند .در خرداد 1358 دیپلم گرفت و پس از آن وارد سپاه پاسداران شد . بیشتر در سپاه بود، بقیه وقت خود را مطالعه می کرد .
مادرش می گوید :اغلب تا نیمه شب بیدار می ماند و کتاب می خواند . علی رغم اصرار خانواده هر گز به ازدواج تن نداد . او می گفت : در صورتی که ازدواج کنم نمی توانم به جبهه بروم . این امر ، مرا از پرواز به درگاه حق محروم می کند .نیمه دوم سال 1358 که دانشجویان پیرو خط امام به سفارت آمریکا که مرکزی برای جاسوسی وخرابکاری برعلیه انقلاب اسلامی تبدیل شده بود،هجوم بردند اوحضورداشت.
به دلایل امنیتی این گروگانها را در تهران نگه نداشتند و به صورت پراکنده به شهرهای مختلف فرستادند .
تعدادی از آنان را نیز به زنجان بردند . مسئول گروه حافظ گروگانها ،مرکب از عده ای از دانشجویان،پاسداران و افسران ، قامت بیات بود .
بیات در غائله کردستان در مبارزه با ضد انقلابیون تجزیه طلب نیز شرکت داشت و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در 31 شهریور 1359 به فرمان امام مبنی بر عزیمت به جبهه ها بدون آنکه منتظر اعزام بسیج و یا ستادی بشود به جبهه رفت .
بیات دو ماه بعد از اولین عزیمتش به جبهه به زنجان بازگشت و به منظور تشکیل بسیج فعالیت پرداخت . او از میان افراد سپاه زنجان برای آموزش مربیگری انتخاب و به تهران اعزام شد . پس از باز گشت از این دوره مدتی در جبهه سومار فرماندهی یک گروه از پاسداران را به عهده داشت . بیات به دلیل سوابق بسیار در جبهه و مدیریت بالا به فرماندهی رسید . او اولین فرمانده اعزامی از زنجان به منطقه جنگی بود و سایر نیروها زیر نظر او با دشمن می جنگیدند . او در میان افراد تحت فرماندهی اش از محبوبیت خاصی بر خوردار بود .
بیات ،در جبهه هم در اوقات فراغت را مطالعه می کرد . با آنکه اوسمت فرماندهی داشت ،به کارهای خدماتی وخدمت رسانی به نیروهای تحت امرش اقدام می کرد. در زمینه انجام فرائض دینی ، اکثر اعمالش را در خفا انجام می داد .
در عملیات محرم در منطقه سپنتا ، بیات فرماندهی عملیات را بر عهده داشت . در مرحله اول عملیات ، آتش دشمن بسیار سنگین بود و قامت از ناحیه چشم ، پشت و پا مجروح شد ؛ ولی هیچ شکایتی نداشت . همرزمان وی بعد از چند روز که درد شدید شده بود از حرکات صورت وی متوجه درد و جراحت شدند و به اصرار َ، او را به تهران اعزام کردند . پس از اینکه تا حدودی بهبودی یافت به منزل رفت اما از مجروحیت خود به خانواده چیزی نگفت و تنها به این جمله که زخمی شدم و در حال بهبودی است . اکتفا کرد .
بیات با حاج میرزا علی رستم خانی ؛ ابوالفضل پاکداد ، حمید احدی ، محمد ناصر اشتری ، مهدی میر محمدی ، محمود صدر محمدی دوست بود . همه ی اینها شهید شده اند.هر گاه اینها در مکانی جمع می شدند ؛ کشتی می گرفتند ، به طوری که افراد تحت فرماندهی آنها تعجب می کردند . بیات به محسن جزیمی که از نیروهای تحت امرش بود گفته بود تو به من کاراته یاد بده و من به تو مسائل عقیدتی . بیات در عملیات بسیاری مانند طریق القدس ، فتح المبین و … فرماندهی نیروها را بر عهده داشت . او در وصیت نامه اش خود را چنین توصیف می کند : من پاسدارم و وارث خون های پانزده قرن خط سرخ شهادت تشیع که در عصری استثنایی و پر خاطره قرار گرفته ام و مسئولیتها بر دوشم سنگینی می کند .
قامت بیات در عملیات والفجر مقدماتی ، در منطقه رقابیه در 18 بهمن 1361 به هنگام انجام عملیات شناسایی به همراه چند تن از فرماندهان دیگر ، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش به شهادت رسیدند . او اولین شهید خانواده بود پس از شهادت قامت ، برادرش رحیم که در منطقه جنگی حضور داشت روی چهار پایه ای رفت و خطاب به رزمندگان گفت : اگر برادرم شهید شده من هستم .
او نیز بعد ها در جزیره مجنون به شهادت رسید . جسد قامت بیات بعد از زیارت حضرت معصومه به زنجان منتقل و در قبرستان پایین شهدا به خاک سپرده شد .
منبع:/qamat-bayat.blogfa.com/