فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وصیت نامه شهید فتح الله داود پور از شهدا شهرستان بیجار

15 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

چونکه شهید را اسلام شده ام از نظر مادی چیزی ندارم چند دست پیراهنم ولباسم به جنگ زدگان یا فقراء اهدا کنید.

 

اگر زنده  مانده همیشه راه الله وراه خوب را انتخاب می کنم ودر پایان خدا حافظی باتمامی افراد خانواده آخرین پیام 

 

من به شما این است که هیچ وقت راهی جزء راه خدا نپذیرید چون دنیا زودگذر است . پدر جان اگر خواستید 

 

مجلس عزاداری بگیری آن را تجملی نکنید و پول آن را به منطقه جنگی اختصاص دهید .خداحافظ شما به امید پیروزی 

 

منبع:چراغ راه ص 54 


ستاد برگزاری یاد وارده شهداء شهرستان بیجار


برای شادی روح شهیدان صلوات


عکس شهید



 

 

 

 نظر دهید »

وصیت نامه شهید کمال حبیبی ااز شهدا شهرستان بیجار

15 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

باسلام ودورود به پیشگاه امام عصر (عج) ونایب بزگوارش حضرت آیت الله خمینی

پیروزی نهایی برای رزمنده گان اسلام ونثار روح پرفتوح شهدای اسلام شهدایی که با خون

خودشان درس به این عالم دادند ونشان دادند که اسلام قرآن با این خون ها زنده اند

درود وسلام من بر تمامی شهدای انقلاب اسلامی از آغاز تا به اینجا خدا رحمتشان کند

اینک که این جنگ تحمیلی خیلی طولانی شده وهر روز رزمندگان ما دارند در جبهه ها حماسه مد آفرینند

وپوزه این صدامیان پلید ونابکار را به خاک و خون می کشانند وظیفه تمام مسلمانان هست که به جبهه ها بشتابند

واز اسلام و قرآن دفاع کنند چون این تکلیف شرعی است من نیز بنا به این تکلیف شرعی وبعنوان یک مسلمان .

وبنا به این پیام اخیر امام که فرمودند :رفتن به جبهه ها واجب کفایی است این راه را انتخاب کردم شاید

در این جنگ داشته باشم وکار خیری انجام داده باشم.

هدف من از رفتن به جبهه شهادت نیست که فقط برای شهید شدن به جبهه بروم وهدف من نیز

دفاع تنها ازوطن نیست بلکه هدف من از رفتن به تنها دفاع از اسلام و قرآن است هدف من تنها رسیدن

به الله است


منبع:چراغ راه ص 25 

 

ستاد برگزاری یاد وارده شهداء شهرستان بیجار

 

برای شادی روح شهیدان صلوات


عکس شهید

 نظر دهید »

ماجرای ادای دین سردار تفحص به گردان«حنظله» و«کمیل»

15 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

عشقش گردان «حنظله» و «کمیل» بود. یکبار پرسیدم برای چه این کار را می‌کنی؟ گفت در والفجر مقدماتی باید این بچه‌ها را عقب می‌آوردم نشد. مدیون این‌ها هستم برگشتم اینجا تا آن‌هایی را که به من لبخند زدند و دست تکان دادند، برگردانم.
شهید «علی محمودوند» در سال 1343 در روز هفدهم صفر ماه قمری در تهران متولد شد، تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد، با آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج مسجد درآمد و با شوری وصف‌ناشدنی به فعالیت مذهبی پرداخت. تابستان سال 1361 همزمان با شروع عملیات رمضان در 17 سالگی به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشگر 27 محمدرسول‌الله (ص) آغاز کرد. در عملیات والفجر مقدماتی همران گردان حنظله به منطقه فکه رفت و از ناحیه دست مجروح شد. در عملیات والفجر 8 برای همیشه پایش را از دست داد و با وجود 70 درصد جانبازی (شیمیایی، موجی، قطع پا و 25 ساچمه در دست) باز هم به دفاع از میهن اسلامی پرداخت.

او در سال 1367 ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد، علی به علت علاقه خاص به نظام جمهوری اسلامی به عضویت نهاد مقدس سپاه درآمد. او در سال 1371 بعد از شهادت سیدعلی موسوی به یاری برادران گروه تفحص شتافت و 8 سال در میان خاک‌های تفتیده جنوب برای یافتن پیکر شهداء تلاش کرد، به گونه‌ای که دو مرتبه پای مصنوعی خود را بر اثر کار زیاد از دست داد، فرمانده دلیر گروه تفحص لشگر27 محمدرسول‌الله (ص) سرانجام در تاریخ 22 بهمن‌ماه سال 79 در منطقه فکه بر اثر انفجار مین در جرگه شهیدان قرار گرفت، علی در سن 36 سالگی تنها پسرش عباس را که نابینا و فلج بود، به همراه دخترش در نزد ما به یادگار گذاشت، پیکر پاکش را در قطعه 27 بهشت‌زهرا طبق وصیت او به خاک سپردند. خاطراتی کوتاه و ماندگار در باره این شهید والامقام به نقل از خانواده، دوستان و همرزمان شهید در ادامه می‌آید:

بگو بمیر اما نگو نرو

هر وقت می‌خواستیم پیدایش کنیم باید در مسج سراغش را می‌گرفتیم عجیب به مسج علاقه داشت 16 ساله بود که جنگ شروع شد مخالف عضویتش در بسیج بودم ولی او با زیرکی یک روز عکس روز دیگر کپی شناسنامه برد و به مرور پرونده‌اش را تکمیل کرد. یک روز هم گفت «برای برفتن به جبهه رضایت‌نامه می‌خواهم» گفتم «کجا می‌خواهی بروی؟ از دست تو که کاری برنمی‌آید». گفت «مادر! بگو بمیر می‌میرم ولی نگو نرو. باید بروم هیچکاری که نتوانم بکنم آب که می‌توانم به رزمنده‌ها بدهم.

همیشه از رده بالا تبعیت داشت

لشکر در خط پدافندی مهران نیرو کم داشت قرار شد بچه‌های تخریب خط را تحویل بگیرند تا نیروهای پیاده برسند این کار وظیفه ما نبود و با روحیات بچه‌ها جور در نمی آمد ولی علی به عنوان یک مسئول از یک رده بالا تبعیت داشت زیاد کار را به چالش نکشید و قبول کرد. آنجا دو تا سه کانال بود که به خط ما منتهی می‌شد. عراقی‌ها هر شب نفوذ می‌کردند و نگهبان را از راه دور شهید یا مجروح می‌کردند و برمی‌گشتند. یک شب علی قبل از اینکه عراقی‌ها وارد کانال شوند به تنها مسافت زیادی ازخط خودی فاصله گرفت و کانال را بعد از کاشت مین تله گذاری کرد. آن شب با تدبیر و شجاعت او پنج نفر از بعثی‌ها کشته شدند.

یک بار نگفت خسته شدم

در هرکاری که برای شهد ابود خودش را فراموش می‌کرد با پای مصنوعی ناراحتی کلیه و با داشتن فرزند معلول -عباس- برای تفحص به منطقه می‌رفت ختی خانواده هم همراه او می‌شدند ولی یک بار نشد بگوید خسته شدم استراحت کنیم. او از خیچ کاری ابایی نداشت وقتی می‌خواست موتر بیل مکانیکی را تعمیر کند با تمام وجود می‌رفت داخل موتور. ما آستین‌هایمان را بالا می‌زدیم و مراقب بودیم روغنی نشویم ولی او به این جور چیزها توجهی نداشت وقتی شهیدی پیدا می‌شد منتظر بیل نمی‌ماند کاری نداشت زمین نرم است یا سفت با دستش زمین را می‌کند و یا حسین یاحسین گویان خاک‌ها را کنار می‌زد و شهید را روی دستان خود پای پیاده عقب می‌برد.

عشقش گردان حنظله و کمیل بود

عشقش گردان «حنظله» و «کمیل» بود. یکبار پرسیدم برای چه این کار را می‌کنی؟ گفت در والفجر مقدماتی باید این بچه‌ها را عقب می‌آوردم نشد. مدیون این‌ها هستم برگشتم اینجا تا آن‌هایی را که به من لبخند زدند و دست تکان دادند را برگردانم. عکس‌هایی از آن شهدا را نشان می‌داد و می‌گفت «منطقه را می‌شناسم کسی غیر از من نمی‌تواند این شهدا را در بیاورد به این‌ها قول دادم. می‌دانی چند هزار مادر منتظر بچه‌هایشان هستند؟ به نظرت ارزش ندارد بعد از چند وقت به یک مادر شهید گمنام پسرش راتحویل دهیم؟ خوشحالی همان مادر برای من کافی است».

سردار گمنام تفحص بود

برای امینت مقر قرار شد دور محوطه خاک‌ریز زده شود علی آقا بیل مکانیکی را برداشت و شروع به کار کرد بچه‌ها هم هرکدام مشغول کاری شدند ولی چون کار نیمه تمام ماند قرار شد شب پست بدهیم. لیستی نوشته شد هرکس باید به نوبت نگهبانی می‌داد بچه‌ها آنقدر خسته بودند که نفر اول خوابش برد و به دنبال آن چون نفر بعدی را نتوانسته بود صدا کند همه خواب ماندند علی آقا خودش تا سحر ایستاد که بچه‌ها راحت بخوابند سردار گمنام تفحص آن قدر بر دروازه شهادت ایستاد تا در 22 بهمن سال 79 همزمان با عید قربان بر اثر انفجار مین با سجده‌ای خونین در قربانگاه فکه به شهادت رسید.

عکس

تسنیم

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 1097
  • 1098
  • 1099
  • ...
  • 1100
  • ...
  • 1101
  • 1102
  • 1103
  • ...
  • 1104
  • ...
  • 1105
  • 1106
  • 1107
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • پارلا
  • ma@jmail.com
  • سیده زهرا موسوی

آمار

  • امروز: 1235
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت نهایت آمال عارفان حقیقی است وچه کسی عارف تر از شهید (5.00)
  • سربازان امام زمان عج ( خاطره ای از شهید محمود کاوه ) (5.00)
  • فرازی از وصیت نامه شهید محمد حسن نظرنژاد (بابا نظر) (5.00)
  • یک خبر تلخ برای معاون گردان (5.00)
  • وصیتنامه روحانی شهید یوسف خانی (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس