وصیت نامه شهید مجید ایزددوست
برادران و خواهران عزیزم، سعادت یار شد و بار دیگر توانستم قدم گنهکارم را به خطه پاک خوزستان برسانم. امید است که خداوند تبارک و تعالی توجهی به این بنده عاصی بنماید تا شاید بتوانم بعد از تحمل عذاب از رحمت الهی محروم نباشم.
بسم الله الرحمن الرحیم
برای سلامتی امام امت، عصاره وحدت و بیدار کننده مستضعفان جهان صلوات.
برادران و خواهران عزیزم، سعادت یار شد و بار دیگر توانستم قدم گنهکارم را به خطه پاک خوزستان برسانم. امید است که خداوند تبارک و تعالی توجهی به این بنده عاصی بنماید تا شاید بتوانم بعد از تحمل عذاب از رحمت الهی محروم نباشم.
صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک
آری عزیزان می روم به دنبال مسعود و مصطفی و کاروانی که به ترتیب به آنها پیوستند، مثل سالاری، ساغری، مژدهی، ظهوری، رستگار، ذات اصغر، دادرس، حق شناس، تقی پور، حقیقت جو و … .
زیرا آنها هر کدام مدتی در عالمی دیگر با یک امکانات دیگر و با یک حالات دیگر سر می برند ولی من گنهکار هر روز که از عمرم می گذرد انبار گناهم انباشته تر و علاقه به دنیای فانی زیادتر و آرزوی دنیایی، درازتر می شود.
بار الهی تو رابه مقربان درگاهت، تو را به نفس مسیحایی امام امت، تو را به اشک چشم نیمه شب امام امت و تو را به امام زمانت (عج) قسم! مرا بیامرز و از دنیا ببر، زیرا می ترسم از لحظه ای که حجاب ها برداشته شود و اعمال بنده گنهکاری مثل من در جلوی چشم من ظاهر شود، زمانی که هیچ کاری از دست من ساخته نیست چه خاکی بر سر بریزم.
خدایا تو را به خون پاک شهدای اسلام و انقلاب، توبه مرا بپذیر و از سر تقصیراتم بگذر.
ای یاوران امام امت که در حقیقت یاور امام حسین و پاسدار خون آنها هستید. چند تذکر را یادآور می شوم، شاید بر اثر یادآوری آنها خداوند تبارک و تعالی نظر لطفی نماید و با شفاعت شهدا من را در زمره ی شهدا قرار دهد…
بیایید به نفس ها اعتبار ببخشید، ببنید که هر نفس امام چقدر برای امت اسلام با ارزش است. خط امامی شوید و لازمه اش در مرحله اول تذهیب نفس است به فرموده ی امام.
یک لحظه از امام و فرمایشات ایشان فاصله نگیرید. تندروی و کندروی هر دو خطرناک است. نکند هوای نفس شما را تحریک کند و پشت سر فرمایشات امام امت باشد، از نظر عقلی و قلبی و ولایتی فرسنگ ها با امام فاصله بگیرید.
فریب ظواهر دنیا را نخورید که بلاخره جدا شدنی است. یا دنیا از شما جدا می شود و مال و … از دست شما می رود و یا شما جدا می شوید و می میرید.
در ساختن خود و دیگران و دوستان و مردم محله و شهر بکوشید که یکی از عبادات بزرگ محسوب می شود و به این وسیله می توانید تنور جبهه را همانا گرم نگه دارید.
در ساختن کودکان و نوجوانان بسیار کوشا باشد زیرا انقلاب به فکر و تعهد آنها نیاز وافری دارد و در این رابطه احترام به پدران امری است ضروری و حتمی.
وحدت شما را بر اساس ایات الهی حفظ کنید که حفظ وحدت، آبرو و شرف و حیثیت و حفظ اسلام و قرآن و شادی روح شهدا می باشد. بکوشید از نظر مادی با حداقل زندگی بسازید و در زندگی افراط و تفریط را از بین برده و در فکر دوستان و برادران ضعیف خود باشید و نگذارید تا جهت نیاز به سوی شما دست دراز کند که در این صورت هر چه شما بدهید در حقیقت بهای آبروی از دست رفته اش را می دهید واین هنر نیست.
مسجد این پایگاه خدایی، این منطقه جنگی جهت آماده شدن برای نبرد، این سنگر انقلاب را خالی نکنید، نه این که از نظر ابدان و اجسام پر کنید، بلکه بکوشید روح شما صیقل داده شود تا برسید به مرحله ای که هر چه می بینید رحمت الهی و آزمایش الهی باشد.
خط امام، خط امام است نه فقط در ابعاد سیاست، بلکه در قالب عبادت و عرفان، اقتصاد، کسب علم و تقوی و شب زنده داری و … بیایید در همه ابعاد دنبال امام حرکت کنیم که اگر از هر کدام عقب افتادید نمی توانید ادعای خط امام کنید.
در هر سمت و شغلی و کاری که هستید کوشاتر باشد زیرا رضایت دشمن زمانی حاصل می شود که وابستگی به آنها در اثر کم کاری من و شما زیادتر می شود.
نسبت به همدیگر با گذشت و مهربان و راز دار و همکار باشید تا بتوانید با هم دشمن درون و بیرون خود را از میدان مبارزه بیرون کنید. آری ای عزیزان سعی کنید فقط برای آخرت زندگی کنید.
در پایان همه شما را به خدا می سپارم. مرا عفو کنید، فقط…!
مجید ایزددوست
درباره شهید
شهید مجید ایزددوست متولد ۲۵ مرداد سال ۱۳۳۴ است و زمانی که ۳۱ سال بیشتر نداشت، در تاریخ ۲۳ دی ماه سال ۶۵ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید. مختصری از نامه ی زندگی این شهید عزیز در ادامه می آید: نیاز نیست بدونید چندسالشه، نیاز نیست بدونید تو چه شهری چشم به جهان گشوده؟ یا توی چه ماهی متولد شده و چه رنگی رو دوست داره، ولی نیازه که بدونید چه جور شخصیتی داشته و خدا چه آدمایی رو برای خودش گلچین می کنه و لیاقت اسم شهید رو بهشون هدیه می ده! خیلی از بچه مذهبی های دهه شصت و هفتادی شهر رشت نمی شناسنش، اگه گفتید چرا؟ چون سردار نبود یا حتی سپاهی هم نبود، از وزیر وزرا هم که نبود، با اینکه از شهدای مشهور شهرمان نیست اما از آنها هم کمی ندارد. در ماجرای قبل از انقلاب و اوایل انقلاب و جنگ حضور پر رنگی داشت. اوایل درگیری هایی که در غرب اتفاق افتاد به شهید چمران می پیوندد و مدتی با آنها تو عملیات ها شرکت می کند. سال های اول جنگ بنا بر مسئولیت حساسی که در آموزش و پرورش بهش سپرده شد و شهادت برادرش مسعود که جز شهدای دوره اول استان گیلان است، مجبور شد به رشت برگردد و داخل استان خدمت کند، غیر از کار اصلی اش، فعالیت های متفرقه زیادی انجام می داد. مثلا مسئول انجمن اسلامی محلات بود و برای جوانتر ها کلاس اخلاق می گذاشت. این کلاس ها در حدی عالی بودند که مرحوم حجت الاسلام احسانبخش (نماینده ی امام در استان) به او اجازه نمی داد که به جبهه برود و می گفت: مجید، شهید پروره! مجید وجودش برای شهر لازمه! اما گوش آقا مجید به این حرف ها بدهکار نبود، بعد شهادت برادر کوچکش مسعود، می خواست خانواده را برای شهادت خودش آماده کند و همین کار رو هم کرد. مجید در عین اینکه مهربان بود، اقتدار هم داشت. نسبت به دوستان بسیار رئوف و مهربان بود. به خیلی ها کمک و یاری می رساند. اما همین آقا مجید نسبت به منافقان و دشمنان اسلام که در آن زمان بسیار زیاد هم بودند محبتی از خود نشان نمی داد و با آن ها مبارزه می کرد. وی تا جایی که می توانست جلوی آن ها می ایستاد و جلوی کارشکنی های آنها را می گرفت.
خانم حسنی همسر شهید مجید ایزد دوست از زندگیش با مجید گفت: زمان ازدواج با مجید می دانستم که او در نهایت شهید می شود. مجید خیلی با محبت بود ما یکسال بعد از شهادت برادرش در آبان سال ۶۰ ازدواج کردیم و من می دیدم او چطور به خانواده و به خصوص پدر و مادرش محبت می ورزد تا جای مسعود خالی نباشد، وقتی در خانواده حرفی می زد برای همه اتمام حجت بود، حتی پدر و مادر هم به حرف هایش اهمیت خاصی می دادند. می دانستند که مجید از روی حساب و کتاب حرف می زند در واقع معلم اخلاق خواهر و برادرانش محسوب می شد. به واقع خطی مشی سیاسی حاکم بر خانواده هم توسط مجید رقم می خورد. شهید نه تنها در میان خانواده، نفوذ کلام فوق العاده ای داشت بلکه نفوذ کلام عجیبی هم در بین جوانان و نوجوانان محله و اطراف داشت. در میان افراد آموزش و پرورشی خیلی ها به او علاقه داشتند و روی حرف او حرف نمی زدند.
سال اول زندگیمان بود، با خالی کردن یکی از اتاق های خانه مان از اثاث منزل، آن را برای برگزاری کلاس های احکام و اخلاق و قرآنی که مجید تدریسش را برعهده داشت آماده کردیم.
همیشه در خانه مان برای برگزاری کلاس ها باز بود. اغلب زمانی که در جنگ حضور نداشت برای بچه ها از نوجوانان تا جوانان و بزرگسالان کلاس می گذاشت، زمانی را که هم نمی توانست در خانه کلاس برگزار کند در مسجد کلاس هایش را برگزار می کرد. به بچه های مسجد علاقه خاصی داشت. بچه ها هم که صفا و صمیمیت او را می دیدند همیشه دورش بودند و او را تنها نمی گذاشتند و به حرف هایش اهمیت زیادی می دادند.
در آن سال ها علاوه بر خدمت در آموزش و پرورش مسئول انجمن اسلامی محلات هم بود. فعالیت زیادی داشت و ما کم همدیگر را می دیدیم. وقتی هم که در کنار هم بودیم آنقدر خوش رفتار و با محبت بود که دوست نداشتم هرگز از کنارم جایی برود. در لحظاتی که در کنار هم بودیم با آنکه کوتاه بود اما تمام سعی اش را می کرد که نبودش را جبران کند. کم عصبانی می شد اگر هم عصبانی می شد بخاطر اسلام و انقلاب بود.
مجید تو خیلی از عملیات ها حضور داشت و اغلب با نیروهای مردمی و بسیجی وار به جنگ می رفت، چون این گونه در جنگ حضور داشت، از حضورش در خیلی عملیات ها مدرکی به جا نمانده است. به دوستانش در جبهه سپرده بود که هر وقت عملیاتی در راه است به او اطلاع دهند. از عملیات هایی که در ذهنم مانده و آقا مجید در آن حضور داشتند عملیات والفجر ۸ و محاصره سوسنگرد و کربلای ۵ است که در آن به شهادت رسید.
آخرین بار که می خواست به جنگ برود با سپاه محمد رسول الله رفت، اما دو روزه برگشت، غروب همان روز دوستانش با او تماس گرفتند و به او خبر دادند که عملیاتی نزدیک است.
شب، ساک باز نشده اش را بست و دوباره راهی شد. زمان حرکت چند قدمی رفت اما دوباره برگشت و نگاه کرد و بهم گفت: من یک هفته دیگه بر می گردم. درست یک هفته بعد برگشت اما نه با پای خودش، مجید شهید شده بود همان طور که پیش بینی کرده بودم، همان طور که خودش می خواست. وقتی شهید شد مادر در فراقش می گفت: ستون خانه ام رفت.
بعد شهادتش با اینکه خیلی کم در ۵ سال زندگی مشترکمان پیش هم بودیم، اما به انداره یک دنیا تنها شدم و سال هاست غم فراقش برایم تازگی دارد.
منبع : سایت فاتحان