فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

وصیت نامه شهید محسن آقارضی

19 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

اگر مصیبت شما را زیاد ناراحت کرد به یاد خانواده های شهدایی بیفتید که نه تنها چهار فرزند یا بیشتر خود را فدای اسلام کرده اند بلکه پدر نیز اسلحه بدوش راه فرزندانش را در جبهه دنبال میکند و نیز مادر در پشت جبهه ندا و پیام خون فرزندش را به دیگران میرساند.

بسم الله الرحمن الرحیم

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده نپندارید ، بلکه زنده اند و در نزد خدای خود روزی میخورند

ضمن عرض سلام به خانواده عزیزم ، خداوند ان شاء الله که به همه شما صبر دهد
همیشه آیه فوق را تلاوت و پیش خود زمزمه کنید زیرا که نهایت همه ما وداع گفتن این دار فانی است و چه بهتر که انسان بهترین مرگ را که شهادت در راه خداست انتخاب و به دست بیاورد
این انقلاب برای به ثمر رسیدن خود نیاز به خون دارد ، نگویید اگر به جبهه نمی رفت شهید نمی شد که ان شاءالله توانسته ام و توانسته اید به این انقلاب خدمتی بکنید.
اگر مصیبت شما را زیاد ناراحت کرد به یاد خانواده های شهدایی بیفتید که نه تنها چهار فرزند یا بیشتر خود را فدای اسلام کرده اند بلکه پدر نیز اسلحه بدوش راه فرزندانش را در جبهه دنبال میکند و نیز مادر در پشت جبهه ندا و پیام خون فرزندش را به دیگران میرساند.
از شما التماس دارم که شیرزنی باشید همانند زینب و سعی کنید خدا و امام زمان و نائب بر حقش را خوشحال کنید.
بدانید تازه اول کار است تا ظلم هست مبارزه و جهاد هست و همواره تا برقراری نظام قسط و عدل الهی بدست امام زمان (ع) باید بهتربن ها بروند.

فقط چند خواهش دارم اجابت کنید

۱- برای من رو سیاه به درگاه خدا بسیار فاتحه بخوانید و طلب آمرزش کنید
۲- حلالم کنید و همه بدی های مرا با روح بزرگوار خود جبران کنید
۳- راهم را ادامه بدهید و آنگونه سخن بگویید و عمل کنید که خداوند را خوش آید و مرا خوشحال کنید
۴- با کلیه کمبود ها بسازید و خداوند را شکر کنید
۵- امام را تنها نگذارید و به تمام رهنمود هایش عمل کنید
۶- احتیاطاُ به اندازه یکسال نماز حتماُ کسی را اجیر کنید از پول هایم تا برایم بخواند و پنجاه روز ، روزه نیز برایم بگیرید زیرا در اثر مریضی و در جبهه بودن نتوانسته ام بگیرم.
توصیه دارم اگر در میدان جنگ و در معرکه شهید شدم مرا با لباس فرم سپاه کفن کرده خاک کنید و نیز روی سنگ قبرم آرم سپاه را حک کنید و حتما قبرم را خیلی ساده درست کنید و تجملاتی نکتید که ضعفا را خوش نیاید.
مادر عزیزم حلالم کن و صبر کن تا مهدی (عج) بیاید
خواهرم صبر کن تا مهدی (عج) بیاید.
من خیلی طالب شهادت بودم ولی این را اظهار نمیکردم زیرا شما ناراحت می شدید و مرا ببخشید از اینکه آنطور که شما می خواستید نتوانستم به شما سر زده پیش شما باشم.

در ضمن تمام کتاب هایم را تقدیم جبهه کنید

به امید زیارت کربلا و فتح قدس عزیز
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
محسن آقارضی- ۲۳/۷/۶۳

درباره شهید

متولد ۱۷/۴/۴۱ اصفهان
شهادت ۲۶/۷/۶۳ میمک (عملیات عاشورا)
دانشجوی پزشکی بخش قلب شهید رجایی تهران
جسم پاک ایشان در میمک باقی ماند و هیچ گاه بازنگشت

شهید محسن آقارضی در تیر ماه ۱۳۴۱ در اصفهان در خانواده ای متدین چشم به جهان گشود.
در دوران کودکی فوق العاده با استعداد ، کوشا، بسیار زرنگ و کنجکاو بود.
با توجه به علاقه زیادی که به قرآن داشت در مسابقات قرآنی رتبه اول را بدست آورد.
در سال۱۳۵۵ به علت موقعیت شغلی پدر به همراه خانواده راهی کرمانشاه شد و تحصیلات خود را در کرمانشاه با رتبه بالا سپری کرد و دیپلم خود را در سال۶۰-۵۹ اخذ نمود.
دوران تحصیل ایشان مصادف بود با انقلاب اسلامی
ایشان روزها را به تحصیل و شرکت در مجالس و شب ها را به پاسداری سپری مینمود.
در زندگی چیزی به نام شب و روز برایش وجود نداشت و از هیچ کوششی دریغ نمیکرد.
ایشان با صدور فرمان امام خمبنی مبنی بر تاسیس جهاد سازندگی در گروه فرهنگی جهاد در مناطق محروم کرمانشاه جهت پایه ریزی و تحکیم پایه های فرهنگ اصیل اسلامی کوشش بسیار داشت
باتوجه به اهمیتی که ایشان برای مطالعه جهت شناخت و آگاهی بیشتر قائل بود به ایجاد کتابخانه در این مناطق همت گمارد
بعد از جهاد به عضویت سپاه در آمد
چون معتقد بود که این انقلاب نیاز به نیروهای متخصص و متعهد دارد بنابراین در کنکور شرکت کرد و در بخش قلب مدرسه عالی شهید رجایی قبول گردید
اما دانشگاه جبهه را به دانشگاه داخلی ترجیح داد.

 

عکس شهید

 

مببع : سایت فاتحان

 نظر دهید »

وصیتنامه شهید حمید قلنبر

19 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

چیزی كه بسیار بر آن تأكید داشته و اجرایش را بر شما واجب می‌دانم ، نحوه تشییع جنازه و دفن من است . به ترتیبی كه می گویم عمل كنید: در هر ساعتی كه جنازه به دست شما رسید ، بشویید و بگذارید تا غروب آفتاب شود

“انا لله و انا الیه راجعون”

این کتابت وصیتنامه «بنده خداست »، حمید ، فرزند محمد وانجام آن را سفارش می کنم بر والیان خون و جسدم،و حقی است برای من بر آنان که ادا کنند.

اول : برایم طلب آمرزش كنید؛ بسیار شبها. و به برادران پاسدارم كه دستشان را از روی ادب می‌بوسم ، سفارش كنید در هنگام پست ، به خصوص شب ها ، برایم طلب عفو كنند.

دوم : مقداری مقروض هستم ؛ البته خدا گواه است و دوستانم ، كه دیناری برای خود خرج نكرده ام . مقداری را تهیه كرده و می دهم ، آن چه ماند دوستانم به هر نوعی كه می‌توانند ادا كنند؛ چرا كه برای خدا كار كرده‌ام و حالا گرفتار قرض شده‌ام .

سوم: چیزی كه بسیار بر آن تأكید داشته و اجرایش را بر شما واجب می‌دانم ، نحوه تشییع جنازه و دفن من است . به ترتیبی كه می گویم عمل كنید: در هر ساعتی كه جنازه به دست شما رسید ، بشویید و بگذارید تا غروب آفتاب شود .آنگاه جنازه ام را تنها چهار تن از دوستانم كه نام می‌برم از سردخانه تا گور به دوش كشند.

1 - محسن مقدس زاده 2 - رضا حاج محمدی 3 - حسن رضایی 4 - رضا موسوی فر

مادرم را بگویید تو را به جان فاطمه گریه نكند ، برادرم هم همین طور. از سردخانه تا گور به جز چهار نفری كه اسم شان را بردم ، هیچ كس حق ندارد بیاید ، آنها جسدم را در قبر بگذارند و رویم خاك بریزند و در كنار قبرم صد مرتبه طلب عفو كنند ، با گفتن «ارحم عبدك یا غفور». هیچ مجلسی در یاد بودم نگیرید و برایم عكس چاپ نكنید . تمام سعی تان را بكنید گمنام بمیرم .

چهارم: شعرها را كه حاصل عمر من است به رضا برادرم و خدیجه همسرم هدیه می‌كنم كه به آنها عمل كنند.

پنجم: خواهرها و برادرهای مرتبط با من را بگویید حلالم كنند و بیشتر برای خدا بكوشند.

ششم : به همه بگویید از حق شان بر من بگذرند و برایم طلب عفو و رحمت كنند.

هفتم : برایم نماز و روزه به جای آورید.

هشتم: همه شما را به پیروی از امام و آمادگی برای قیام حضرت صاحب ، سفارش می‌كنم.

مراحلال كنید . به مادرم بگویید مراحلال كند، حتماً من او را خیلی اذیت كرده ام.

برایم طلب رحمت كنید.

5/11/1359

بنده خدا حمید قلنبر

درباره شهید

شهید حمید قلنبر در مرداد 1339به دنیا آمد و 21 سال بعد در ساعت ده شب دوشنبه دوم شهریور1360 در شهر کرمان به دست عوامل ضد انقلاب ترور شد و به شهادت رسید. وی در هنگام شهادت مسئولیت واحد اطلاعات ستاد منطقه شش سپاه شامل استانهای کرمان ،هرمزگان ،و سیستان و بلوچستان را بر عهده داشت. مزار پاک این شهید در قطعه 24 بهشت زهرای تهران به امانت سپرده شده است.

 

عکس شهید

 

 

 

مببع : سایت فاتحان

 نظر دهید »

وصیت نامه شهید غلامحسین بسطامی

19 تیر 1395 توسط مادر پهلو شکسته

وتاه ترین وصیت‌نامه از فرمانده شهید سپاه سوسنگرد شهید غلامحسین بسطامی از دانشجویان پیرو خط امام و فرمانده سپاه سوسنگرد

بسمه تعالی

ان کان دین محمدا لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی اشهد ان لا اله الاالله، اشهد ان محمدا رسول الله و اشهد ان علی ولی الله و اولاده المعصومین حجج الله . شهادت می دهم به حقانیت راه امام بزرگوار و عزیزمان خمینی روحی له الفداء. وصیت من همان وصیت برادر شهیدم ولی الله تاک می باشد که خدای بر درجاتش بیفزاید .از همگان تقاضا دارم این وصیت نامه را مطالعه و به راهنمایی هایش عمل کنند که نوری است به سمت خدای متعال.از همگان التماس دعا دارم” ۲۲/۴/۱۳۶۱

۲۱ رمضان
امضاء
بسطامی بنده ذلیل خدا

درباره شهید

شهید حاج غلامحسین بسطامی در سال ۱۳۳۸ در شهر شاهرود (امام شهر) متولد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه اش را در همان شهر گذراند. حسین در تمام طول دوران تحصیل شاگر اول و یا شاگرد دوم بود. و به همین علت جوایز متعددی را دریافت نمود.

شهید بسطامی در امتحانات نهایی ششم متوسط در رشته ریاضی در شاهرود (امام شهر) رتبه اول را حائز گردید پس از اتمام دوران دبیرستان شهید بسطامی در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه پلی تکنیک پذیرفته می شود.

ورود حسین به دانشگاه تقریبا مصادف با اوج گیری نهضت اسلامی ملت به رهبری حضرت امام خمینی بود که شهید بسطامی در تظاهرات و مبارزه علیه رژیم شرکت فعال داشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تابستان سال ۱۳۵۸ و پس از صدور فرمان امام خمینی مبنی بر بسیج جهت پاکسازی کردستان و خصوصا شهر پاوره از شر اشرار مسلح و ضد انقلاب ، حسین با تعدادی از دوستانش به منطقه کردستان می رود و در آنجا برای مدتی امر کمک رسانی به عهده دار می شود. پس از آن در آبان ماه سال ۱۳۵۸ حسین همراه با سایر دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لانه جاسویسی آمریکا و منبع فساد و توطئه را تسخیر می کند.

در لانه جاسوسی حسین در واحد عملیات مسئول حفاظت از گروگانها بود. و پس از اینکه تعدادی از گروگانها جهت نگهداری و حفاظت بیشتر به شهرستانهای مختلف انتقال داده شدند شهید بسطامی حفاظت از گروگانها در شهرهای شیراز و قم و محلات را به عهده داشت.

در زمانی که حسین در لانه جاسوسی بود و خصوصا همزمان با برافروختن آتش جنگ تحمیلی از جانب رژیم فریب خورده بعث عراق ، علاقه و استعداد وافری در امر فراگیری فنون و تاکتیکهای نظامی و آشنایی با سلاحهای مختلف از خود نشان می داد و در کلاسها و برنامه های آموزشی که به منظور فوق ترتیب داده می شد فعالانه شرکت می کرد. در این مدت از خود آنچنان لیاقتی نشان داد که برادر شهید «سرهنگ حسین شهرام فر» از نیروهای ویژه کلاه سبز که کار آموزش دانشجویان خط امام را به عهده گرفته بود، در یک عملیات تاکتیکی فرماندهی یک دسته را به ایشان واگذار کرد.

کمی قبل از آزاد شدن گروگانهای جاسوس شهید بسطامی بلافاصله از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داوطلبانه عازم جبهه نبرد علیه متجاوزین بعثی شد و در آنجا مسئولیتهای متعددی از جمله مسئولیت تدارکات سپاه سوسنگرد را عهده دار بود و در عملیات متعدد شرکت می نمود ، از جمله عملیات ۲۶ اسفند سال ۱۳۵۹ که صاحبنظران نظامی آن را راهگشای عملیات بعدی در جنگ تحمیلی می دانند (رجوع شود به کتاب دو سال جنگ از انتشارات سپاه پاسداران ، انقلاب اسلامی) و نیز در عملیات ۳۱ اردیبهشت ۶۰ که منجر به مجروح شدن وی از ناحیه دست گردید.

پس از مرخصی از بیمارستان با وجودی که دست حسین کاملا بهبود نیافته بود به سوسنگرد بازگشت و در عملیات ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ مسئولیت رساندن تدارکات به خطوط عملیاتی را عهده دار شد. پس از شرکت فعال در عملیات طریق القدس (فتح بستان) در تاریخ ۷/۹/۶۰ (شهید بسطامی در این عملیات از ناحیه سینه جراحت پیدا کرد) ، مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد به ایشان واگذار شد. ناگفته نماند که شهید بسطامی در مدت زمان دارا بودن این مسئولیت (حدود ۷ ماه) خصوصیات یک فرمانده خوب را دارا بود. در عین مدیر و قاطع بودن ، تواضع و فروتنی او زبانزد برادران بسیجی و سپاهی شهر بود.

در جریان عملیات شکوهمند بیت المقدس شهید بسطامی علاوه بر دارا بودن مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد نقش بسزائی را در این عملیات ایفا کرد.

پس از پایان عملیات و آزاد سازی اطراف سوسنگرد (هویزه و …) این شهر از زیر آتش دشمن خارج و زمینه ورود مردم به آن فراهم شد. در این زمان شهید بسطامی معتقد بود که سپاه سوسنگرد احتیاج به فرماندهی دارد که بطور ثابت در شهر بماند و با درک مشکلات در رفع آنها بکوشد. علاوه بر آن حسین مایل بود که بطور مستقیم در عملیات شرکت کند. لذا در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ از سمت فرماندهی سپاه سوسنگرد استعفا و خود را برای شرکت در عملیات رمضان آماده نمود. در این عملیات با وجود اینکه مسئولیتهای متفاوتی به او پیشنهاد شده بود ، ولی او می خواست مانند یک رزمنده بسیجی در عملیات شرکت کند حسین در این عملیات از ناحیه دست راست به سختی مجروح شد. پس از مرخصی اولیه از بیمارستان در حالی که هنوز دستش در گچ بود و احتیاج به عمل جراحی داشت ، توفیق آنرا پیدا کرد که به زیارت خانه خدا و رسول خدا (ص) مشرف شود حسین بعنوان جانباز انقلاب اسلامی همراه با دیگر جانبازان و خانواده های شهدا عازم این سفر روحانی شد.

پس از بازگشت از سفر حج حالت چهره و طرز سخن گفتن حسین نشان می داد که به فطرت پاک و اولیه اش بازگشته ، همچون طفلی که تازه متولد شده و قلبش به زنگار هیچ گناهی آلوده نگشته است. تغییر در حالات و رفتار او به حدی بود که بر خانواده اش مسلم بود که دیگر حسین از آنها نیست. و خود او نیز گویا می دانست که در آینده ای نزدیک جان به جان آفرین تسلیم خواهد کرد. چرا که سعی داشت هرکاری که دارد زودتر به انجام رساند و از همه دوستان و آشنایان دیدن کند.

پس از بازگشت از سفر حج حسین می خواست دوباره به جبهه برود. ولی چون جراحت دست راستش هنوز باقی بود و احتیاج به عمل جراحی استخوان داشت پزشک معالجش جهت انجام اعمال جراحی توقف حداقل ۶ ماه در تهران را برای او ضروری می دانست به ناچار با بازگشایی دانشگاه در ثبت نام و انتخاب واحد و شرکت در کلاسهای درس حاضر شد. ولی این دوری از جبهه برای او قابل تحمل نبود و با شروع عملیات والفجر دیگر نتوانست طاقت بیاورد و بلافاصله عازم جبهه شد. حسین پس از شنیدن خبر شروع عملیات والفجر مقدماتی به یکی از دوستان دانشجو گفته بود که من باید برود دیگر نمی توانم طاقت بیاورم (قریب به این مضمون) حسین در جبهه در واحد مهندسی رزمی قرارگاه خاتم الانبیاء در قسمت راه سازی مشغول به خدمت و در جریان عملیات والفجر ۱ مسئولیت مهندسی رزمی تیپ سیدالشهدا را بعهده گرفت و پس از شروع حمله جهت احداث جاده حساسی به منطقه تپه دوقلو (جنوب فکه) فرستاده شد که سرانجام همین منطقه مشهد وی گشت.

اهمیت این جاده بدان جهت بود که ارتباط تپه دوقلو را که جلوتر از خط مقدم بود و تعدادی از رزمندگان اسلام بر روی آن مستقر بودند را با سایر نیروها برقرار و در نتیجه امکان حفظ این تپه استراتژیک را فراهم می ساخت. چندین شب متوالی شهید بسطامی به اتفاق دیگر برادران از سر شب تا طلوع فجر مشغول فعالیت بودند جاده تقریبا رو به اتمام بود و آخرین شبی بود که با غروب آفتاب ، برادران خود را برای شروع کار و اتمام کار جاده آماده می کردند. آن شب ، شب چهارشنبه ۱۳رجب ، شب ولادت امیرمومنان حضرت علی (ع) بود. با ظاهر شدن قرص کامل ماه ، کار آغاز شد. آن شب حسین شور و احساس و جنب و جوشی دیگر داشت آتش دشمن از شبهای قبل خیلی بیشتر بود. با اینحال حسین مرتب بر روی جاده می دوید و می خواست تا صبح کار جاده را به اتمام برساند کمی پس از نیمه شب شهید بسطامی با برادر محمد صفری مسئول تدارکات مهندسی رزمی خاتم الانبیاء مشغول صحبت بودند. شهید بسطامی با اشتیاق خاصی می گفت: از فردا بچه ها کیفی می کنند و راحت می شوند.

طلوع فجر نزدیک و کار احداث جاده تقریبا به پایان رسیده بود و دشمن با شدت بیشتری بر روی منطقه آتش می ریخت. شهید بسطامی که خسته به نظر می رسید ولی لبخند رضایت بر لب داشت اعلام کرد که برادران کار را تعطیل و به عقب باز گردند. در حین بازگشت برادران ناگهان خمپاره ای هوا را شکافت و دو تن از برادران را بخون نشاند. برادری فریاد کرد که آمبولانس بیاورید. بچه ها زخمی شده اند. آری برادران بسطامی و صفری بخون غلطیده بودند. برادر صفری لحظاتی بعد به شهادت رسید. ترکش خمپاره به چند نقطه از بدن حسین اصابت کرده و خونریزی شدید بود. با اینحال مرتب زمزمه می کرد : الحمدالله ، الحمدالله ، الهی رضا برضائک ، تسلیما بقضائک ، مطیعا لامرک.

در داخل آمبولانس نیز همین کلمات را تکرار می نمود و ابدا شکوه و اظهار ناراحتی نمی نمود. گوئی دردی به جان او نبود و سراپا حلاوت و شیرینی بود که به کام او ریخته می شد. گویی جریان خونی که از او می رفت او را سبکبال تر و آماده تر برای پرواز به سوی دوست می نمود.

زمانی که آمبولانس به پشت خط رسید حسین در حال از هوش رفتن بود. آخرین جملات او استدعا و تقاضای همراه با اصرار از مولا و امامش بود که در این آخرین لحظات جدایی روح از بدن بدیدارش بیاید. می گفت : « مهدی جان ، مهدی جان الهی که قربانت بروم بیا تا ببینمت.» چندین بار این جمله را تکرار کرد و دیگر خاموش شد.

بلافاصله او را به آمبولانس دیگری انتقال دادند تا به بیمارستان پشت خط رسانده شود. شدت خونریزی به حدی بود که از این پس حسین کمتر لب به سخن گشود تنها لبهایش بهم می خورد ولی چیزی شنیده نمی شد. گویا سراپا محو و مات معشوق گشته بود.

براستی کلمات حقیرتر و نارساتر از آنند که توان به تصویر کشیدن این چنین صحنه هایی را داشته باشند. باید حاضر بود و ناظر ، تا بتوان این لحظات را درک کرد. حقیقت و عظمت این لحظات ملکوتی را تنها عاشق می داند و معشوق.

بالاخره هنوز آمبولانس خود را به روی جاده خاکی می کشید که آن لحظه موعود فرا رسید. و روح حسین با شتاب اوج گرفت و بسوی دوست به پرواز درآمد و پیکر مطهرش روانه بیمارستان شد.

شهید بزرگوار حاج غلامحسین بسطامی در ۲۱ رمضان سال ۱۳۶۱ سالروز شهادت مولای متقیان امیرالمومنین علی (ع) در عملیات رمضان مجروح و یکسال بعد در سالروز تولد این امام بزرگوار ، یعنی ۱۳ رجب (۷ اردیبهشت) به آنچه همواره آرزویش بود نائل و به مقام شهادت و نظاره وجه الله رسید.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

عکس شهید

 

 

مببع : سایت فاتحان

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 1063
  • 1064
  • 1065
  • ...
  • 1066
  • ...
  • 1067
  • 1068
  • 1069
  • ...
  • 1070
  • ...
  • 1071
  • 1072
  • 1073
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • زفاک
  • نورفشان

آمار

  • امروز: 2193
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • شهادت آیت الله بهشتی و هفتاد دو تن از یارانش را تسلیت عرض می نمایم (5.00)
  • وصیتنامه عجیب شهید عملیات استشهاد طلبانه شهید علی منیف اشمر (5.00)
  • نگاه خدا ( از خاطرات شهید عبدالحمید دیالمه ) (5.00)
  • شهیدم کن ( از خاطرات شهید مهدی عزیزی ) (5.00)
  • هفته دفاع مقدس گرامی باد (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس