فاطمه(س) بی نشان

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • حرم فلش - کد دعای فرج برای وبلاگ

تلفن مغزی ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

01 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

موقتی در غیاب مسعود، دلم تنگ می‌شد می‌رفتم به تلفن نگاه می‌کردم می‌گفتم بگذار به مغز مسعود پیام بفرستم

می‌گفتم من یک مادر هستم حتما دلتنگی من به مسعود منتقل می‌شود و می‌فهمد.
در دلم می‌گفتم مسعود زنگ بزن دلم تنگ شده اگر همان روز زنگ نمی‌زد فردایش زنگ می‌زد.
می‌گفت مادر ما اینجا تلفن نداریم فقط یک تلفن داریم که گاهی شارژش تمام می‌شود به خیلی‌ها نمی‌رسد.
هربار که دلم هوایش را می‌کرد و با او اینطور ارتباط می‌گرفتم حتما زنگ می‌زد.

منبع:
ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات


عکس شهید

 نظر دهید »

شکلات سوریه ای ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

01 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

بار اول که به سوریه رفت قبل از عید بود و اصلا به ما چیزی نگفت.
دو شب نبود بعدش برگشت. شکلات سوریه‌ای برایمان آورده بود گفتم کجا بودی گفت جایی کار داشتیم.گفتم
مسعود من هم مثل خودت می‌فهمم. گفت مادر فقط به کسی نگو.
من هم برای اینکه کسی متوجه نشود نوار عربی دور شکلات‌ها را باز کردم تا اگر اقوام از آن خوردند متوجه نشوند از کجا آمده است.
سری دوم که هم رفت گفت «مادر یک ماه و نیم ماموریت داریم» گفتم کجا؟ گفت نمی‌توانم بگویم فقط بدان زیارت است.
رفت و یک هفته‌ای برگشت. گفتم چه شد برگشتی تو که گفتی یک ماهه دیگر می‌آیی. گفت گاهی فرصتی می‌شود که برگردیم. سر بزنیم.
چند ساعتی می‌ماند و دوباره می‌رفت. بار دوم باز هم گفت یک ماه دیر می‌آیم اما دوباره یک هفته بعد برگشت.
هربار که می‌خواست برود همین را می‌گفت که تا یک ماه دیگر برنمی‌گردم.
اما سری آخر گفت این بار توقع نداشته باش برگردم منتظرم نباش دیگر واقعا یک ماه طول می‌کشد. گفتم باشد قبول.
گفت تا وقتی اسم مرا از رسانه‌ یا تلویزیونی نگفته‌اند به هیچکس نگو که من کجا رفته‌ام. حتی به پدر و برادر و خواهرش هم هیچ چیز نگفتم.

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات


عکس شهید

 نظر دهید »

پرواز را انتخاب کرد ( از خاطرات شهید مسعود عسگری )

01 مرداد 1395 توسط مادر پهلو شکسته

بسم الله الرحمن الرحیم

درسش خیلی خوب بود. دیپلمش را که گرفت دانشگاه رفت و الکترونیک خواند.
حوالی امتحانات ترم اول دانشگاهش بود که آمد و گفت
«می‌خواهم پرواز یاد بگیرم و باید یک سری کارهای پزشکی‌ برایش انجام بدهم».گفتم مسعود درس داری. گفت
«مادر تو به درس خواندن من ایراد می‌گیری می‌دانستم می‌خواهی بگویی نزدیک امتحان است بنشین درست را بخوان»
کارهای پزشکی‌اش را شروع کرده بود درس را رها کرد و سراغ پرواز رفت.
بعدش دوباره دانشگاه رفت حقوق قبول شد. اما دوباره رها کرد. هیچوقت آرام نبود هیچ جا نمی‌توانست بماند

منبع:ابر و باد
خاطرات شهدا - زندگینامه شهدا - وصیتنامه شهدا

برای شادی روح شهیدان صلوات


عکس شهید

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 999
  • 1000
  • 1001
  • ...
  • 1002
  • ...
  • 1003
  • 1004
  • 1005
  • ...
  • 1006
  • ...
  • 1007
  • 1008
  • 1009
  • ...
  • 1182
 << < خرداد 1404 > >>
شنبه یکشنبه دوشنبه سه شنبه چهارشنبه پنج شنبه جمعه
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

فاطمه(س) بی نشان

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • وصیت نامه شهدا
  • خاطرات دفاع مقدس
  • خاطرات شهدا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

خادمان

کاربران آنلاین

  • صفيه گرجي
  • کوثر نهاوند(مهاجر إلی الله)
  • رهگذر
  • ma@jmail.com

آمار

  • امروز: 618
  • دیروز: 240
  • 7 روز قبل: 1213
  • 1 ماه قبل: 7529
  • کل بازدیدها: 238854

مطالب با رتبه بالا

  • وصیت نامه شهید مدافع حرم, علیرضا مرادی (5.00)
  • وصیت نامه شهید فلك ژاپنی (5.00)
  • وصیت‌نامه شهید محمدحسین ذوالفقاری (5.00)
  • عرفه برشما مبارک (5.00)
  • مجروحانی که حرمت روزه‌داری را حفظ می‌کردند (5.00)

رتبه

    ورود

    ابزار وبلاگ

    سخنی از بهشت

    حدیث

    موزیک

    ذکر روز

    دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ
    • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
    • تماس